خشم‌نوشت

پدر جوونی که خانمت بعد دو بار سقط بچه اولت رو به دنیا آورده، من کاملا درک می‌کنم چقدر ذوق و شوق داری، حق میدم بهت که از خوشحالی روی پا بند نباشی، متوجهم که نمی‌تونی از دیدت همسر و بچه‌ات سیر بشی. 

ولی غلط میکنی به این بهانه‌ها از بخش زنان جمع نشی و هی ناغافل به خودمون بیاییم ببینیم یه نامحرم تو اتاقه! خیلی دوست داشتی کنارشون باشی دست میکردی تو جیبت اتاق خصوصی می‌گرفتی! بیخود می‌کنی هر دقیقه سرک می‌کشی تو اتاق و نمی‌کنی حداقل یه یالله بگی! کل این بخش مختص زنانه و ورود آقایون ممنوعه. حالا من هر سری برق توی چشمات رو می‌بینم و اون همه عشقی که به بچه‌ات داری رو می‌بینم دلم نمیاد تذکر بدم. ولی هرکس این متن رو میخونه هم خودش رعایت کنه هم به تمام اطرافیانش تذکر کنه لطفا. مرسی اه

میخک ۰ ۱۱

نورماه

سلام خواهر قشنگم 

اسمت رو اینجا می‌ذارم نورماه، چون هم معنی اسمت همینه و هم اینکه تمام اسامی که اینجا آوردم باید میم داشته باشن :دی

بعد ماهک، ماهان، مهیار و مهوش، تو میشی پنجمین عضو غار تنهایی من. و جالب اینکه هر پنج‌تاتون اینجا رو نمی‌خونید. البته اینکه تو هنوز هفت هشت سالی تا باسواد شدن فاصله داری هم بی‌تاثیر نیست. :دی

نورماه جان، شاید ندونی ولی وقتی به دنیا اومدی یه سریال عاشقانه محبوب شده بود به نام تاسیان. اونجا زوج شخصیت اصلی دوست داشتن اسم بچه‌اشون رو بذارن نورماه. میخوام بهت اطمینان بدم اسم تو هیچ ربطی به تاسیان نداره. مامان بابا اصلا ندیدن این سریال رو. و ظاهر اسمت هم خب متفاوته، صرفا هم معنی هستید. فقط نوشتم جهت ثبت در تاریخ :دی

میگم نورماه، می‌دونی دقیقا بعد از تموم شدن ماه‌گرفتگی به دنیا اومدی؟ جالب نیست؟ میگن این ماه گرفتگی بزرگترین ماه گرفتگی قرن بود. درسته که چرت می‌گفتن و ۷ سال دیگه یکی بزرگتر از این هم اتفاق میفته اما به عنوان یه شایعه هم قشنگه حتی :دی 

نور ماه جان، من هنوز ندیدمت. بی‌تاب دیدنتم. امروز که تخت بغلی‌ها بچه هاشون رو بغل می‌کردن خیلی دلم خواست تو هم پیشم بودی. هرچند می‌ترسم هنوز بغلت کنم. وای یکی از نی‌نی‌های اتاق از تو سی‌صد کیلو بیشتر وزن داشت با این حال وقتی آوردنش خییییلییییییی رییییزززززز بود. تو از اونم کوچولوتری نور ماه؟ خدایا از عروسک هم ریزتری تو قربونت بشم! دارم می‌میرم که کی می‌تونم بخورمت :دی

بابا عاشقت شده نورماه. اولش ذوق نداشت راستش. مامان خیلی می‌ترسید که بابا ذوقی به این بچه نداره و دوستش نخواهد داشت و... اما تو روز تولد بابا به دنیا اومدی کلک خانوم. بعد هم میگن کپی بابایی :) منم شبیه بابا هستما ولی نمیدونم چرا بابا میگه شما دوتا شبیه مامان بودید این یکی شبیه خودمه :) و بابتش ذوق‌زره است :`) آی خدا کی میشه بچلونمت:دی

نورماه وافعا واقعا زبلی تو. دختر خاله‌ات قرار بود یه ماه از تو بزرگتر باشه. بدو بدو اومدی که بزرگ بودن خودت رو تثبیت کنی و به همه بگی اول نورماه بعد همه :دی

نورماه جانم خوب نفس بکش خب؟ نفس یه خانواده بندِ نفس‌های توئه قند عسل... ما همه عاشقتیم.  لطفا زود خوب شو و بیا پیشنون. لطفا زود بیا خونه نورماه. تا تو بیمارستان نگهت داشتن من دلم آروم و قرار نداره.  دکتر نامردت هم که اجازه ملاقات نمیده. قوی باش نورماه. خب؟ بخاطر مامان بجنگ. هرچند تو زبل خانمی از پس همه‌چیز برمیای ان‌شاءلله:دی

باید امشب می خوابیدم که صبح زود برم پیش مامان. اما هم تکلیف کارورزی رو باید تموم میکردم، هم‌... خیلی رندوم به یه دختر ناشناس که فقط میدونستم قراره برای اولین سال بره مدرسه پیام دادم. عکس کت شلوار گذاشته بود و نظر عمومی پرسیده بود‌. خیلی نرم وارد صحبت شدم. بعد رفتیم خصوصی حرف زدیم. یکی دو ساعت طول کشید. اولش خوب بود اما هرچی بیشتر میگذشت سفت و سختتر صحبت میکرد. مرد ستیز بود و به خودش میگفت حامی حقوق زنان. یه هیولایی از مردها ساخته بود که بیا و ببینن. معتقد به مکتب همش کار آخوندهاست:دی

اولش واقعا منطقی به نظر می‌رسید اما به مرور جواب‌هاش کور کورانه‌تر شد. بعد هم که رگ پان تورکی‌تش زد بالا اصلا اوضاع :)))) بحث نمیکردما. یعنی من هی می‌گفتم نمی‌خوام بحث کنم. فقط دوست داشتم تجربیات سال اول تدریس رو باهم شریک بشیم و اینا‌‌. اون اصرار داشت من رو از زندان مردهای مستبد رها کنه :دی

به مکالمه‌امون دقت میکنم می‌بینم من خیلی جاها گفتم "نمیدونم. مطمئن نیستم. مطالعه ندارم در این موضوع. امار ندارم. ممکنه. ادعات قابل بررسیه شاید دست بلشه و..." ولی اون کاملا مطلق صحبت می‌کرد. این حقه این باطل و تمااااام. ازش پرسیدم آیا یک درصد احتمال خطا میدی تو تفکراتت؟ گفت نه. گفتم پس این مکالمه هیچ فایده ای نداره وقتی انعطافت صفره. و تموم شد. من خداحافظی کردم. اون زد همه گفتگو رو پاک کرد. اسمش به گفته خودش آیسو بود. اسمم رو بهش نگفته بودم. خواست یه اسم مسخره توهین آمیز روم بذاره که لجم رو در بیاره، ولی اسم واقعیم رو گفت :دی

چرا ماجرای خودم و آیسو رو اینجا گفتم؟ چون میخوام یادم باشه نکته کلیدی تربیتت چیه. میخوام حواس خودم رو جمع کنم تا تو آیسو نشی نورماه. تا وقتی قوه تفکر و انتقاد تو یه انسان زنده باشه عقایدش هم زنده و پویا هستن و به سمت تعالی میرن. وقتی فقط پذیرش کورکورانه رو بهش یاد دادی همدیگه افتاددجو رسانه ای مسموم دیگه الفاتحه :دی

حالا منی که اینقدر ژست روشنفکری گرفتم هم همیشه این مدلی نبودما. متعصبی بودم برای خودم. هنوز هم کامل خوب نشدم. معاشرت با آدم‌هایی که بلدن چطور حرف بزنن یه خورده روم تاثیر گذاشته فقط. فکر کنم شاه کلیدش همینه، که تو ببینی تو خونه درمورد اختلاف نظرهامون چطور صحبت می‌کنیم. خودمون رو سانسور می‌کنیم یا تحمیل؟ راست میگنا خودت رو تربیت کم بچه خود به خود تربیت میشه:دی

میگم از صمود خبرداری نورماه؟ می‌دونی سخت‌ترین سوالات کتاب تاریختون این روزها داره اتفاق میفته؟ دلم می‌خواد بزرگ که شدی با آب و تاب از این روزها بگم برات، لطفا دختر خوبی باش و قصه‌هام رو دوست داشته باش نورماه. من عاشق قصه گفتنم، لطفا ناامیدم نکن و عاشق قصه شنیدن باش تو هم. داشتم چی می گفتم؟ صمود، بزرگترین حرکت انسان دوستانه غیرنظامی علیه وحشی ترین حیوان هاری گرفته‌ی تاریخ. تو اون بالا بودی آینده رو اسمویل نکردن بهت نورماه؟ آخرش چی میشه؟ واقعا میذارن محاصره رو بشکنن؟ شهید میشن یا...؟ آخ که چه قصه‌های بکری دارم برات تعریف کنم نورماه :دی

راستی من رو اصلا می‌بینی نور ماه؟ الان و یکی دو ماه پیشرو رو نمیگم. اونقدر من رو می‌بینی که وقتی بزرگ بشی یادت بمونم؟ آینده بیش از حد نامعلومه فسقلی شیرین من. کی دوباره جنگ‌ میشه؟ کیا می‌میرن و کیا زنده می‌مونن؟ به ظهور چقدر مونده؟ تو چطور مدرسه‌ای درس خواهی خوند؟ شهرها وقتی تو پا به جوونی گذاشتی چه شکلی هستن؟ وقتی به سن قانونی برسی نظام سیاسی کشور چیه؟ چقدر همه چیز گنگه دختر! عجب چیزهای بکری رو قراره تجربی کنی! باید برای خیلی سختی‌ها آماده‌ات کنم. رسما قراره بشی شخصیت اصلی یه سریال آخر الزمانی. خدا پشت و پناهت باشه نورماه من. برات دعا میکنم. تو هم دعا کن برام، خب؟ عوض عوض :دی

الان که دارم بندهای آخر رو می‌نویسم ساعت ۱۰ئه.تازه سوار اسنپ شدم. راننده از اون تریپ لات‌های قدیمیه. یه مرد میانسال تپل و اخمو که پیرهن آستین کوتاه چهارخونه پوشیده و سیبیلش از ریشش دراز تره و موهاش  فرفریه. ماشینش پرایده و آهنگ دهه شصتی پخش کرده. چرا پیش مامان نیستم الان؟ اومده بودم‌ گزارشم رو به استاد عین بدم. تو مثل من نباش نورماه. تکالیفت رو سر وقت انجام بده :دی

دارم می‌رسم بیمارستان. فعلا خواهری 

 

 

 

 

پ‌ن: نوشتن این متن از ۳ صبح تا ۱۰ صبح طول کشید و در مقاطع جداگانه نگارش شد.

میخک ۵ ۷

خواهرم به دنیا اومد

فعلا بدو بدو دارم میرم بیمارستان 

خواستم خبر خوش رو با شما هم به اشتراک بذارم 😂🩷🩷🩷

میخک ۵ ۱۶

خانوادگی

فرض کنید خانواده‌ای دارید که در حق مادر شما ظلم کردن و ضربه‌های بدی بهش زدن. فرقی هم نداره هردوی طایقه مادری و پدری. قبلا مادرتون کلی به همه‌اشون لطف کرده اما اونها هیچوقت لطف رو جبران نکردن و همیشه طلبکار بودن. حالا مادر تصمیم می‌گیره ارتباطش با خانواده‌ رو خیلی خیلی کم کنه در حالی که قبلا خیلی بهم نزدیک بودن (و به الطبع شما هم نزدیک بودید). درسته مادرتون هم بی تقصیر نیست، اصطکاک فراوانی بوده با هرکس به یه دلیلی. مشکل اینه مادرتون کینه‌ایه و به هیچوجه کسایی که بهش بدی کردن رو نمیبخشه. 

 

تو این موقعیت شمای متاهل اگر ارتباط بگیرید با خانواده انگار مادرتون رو کوچیک کردید (اونا هم تا شما و همسرتون رو تنها گیر میارن بدگویی مادرتون رو میکنن). اگه تلاش نکنید به ارتباط که خودتون بی‌کس و کار میشید. طبیعتا شما کوچیکتر هستید از همه. کسی داوطلب رابطه صمیمانه با شما نمیشه و توقع میره که شما بیشتر سر بزنید و حال و احوالشون رو جویا بشید. 

 

تنها موقعیت برای دیدن خانواده‌ها دورهمی‌های رسمی و دعوت‌های همگانیه که چند ماه یه بار پیش میاد. مشکل اینه شما بخاطر شغل حساسی که دارید وقتی بقیه سرشون خلوته و از تعطیلات لذت میبرن سرتون شلوغه و خیلی وقتها نمیتونید تو اون دعواهای رسمی شرکت کنید. سایر وقت‌ها که تایم آزاد به دست میارید اگه بخواید به کسی سر بزنید یا حتی تماس بگیزید مادرتون شدیدا ناراحت میشه و واکنش نشون میده. 

 

شما باشید چه میکنید؟ 

میخک ۷ ۲

شادی

منی که در تمام عمرم از ژانر ترسناک فراری بودم :/ منی که فقط اسم فیلم زامبی‌محور میومد جیغ می‌کشیدم در می‌رفتم :/ منی که آخرین فیلم ترسناکی که در عمرم دیدم کارتون کورالین بوده که اون هم تا سال‌ها کابوسم مونده :/ شدم حکایت بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر :/ فریب اسمش رو خوردم :/ شما باشید باور می‌کنید یه سریال کره‌ای عاشقانه با پوستر اکلیل رومانتیک با نام "شادی" همزمان هم وحشتناکی هم چندشناک باشه؟ :/ الان می‌ترسم بخوابم کابوسش رو ببینم:/ 

اگه ترسناک دوست دارید ببینیدش. واقعا قشنگ بود. یه جاهایی وسط‌های یکم افت داشت و صحنه‌های اکشن یکم به تکرار افتاد اما جذابیت خودش رو تا آخر حفظ کرد. زوج سریال هم واقعا ستودنی بودن. دوزِ عاشقانه‌اش خیلی خیلی کم بود با این حال شیمی‌ رابطه‌اشون عالی بود. بازیگرهای اصلی عالی بودن. بازیگرهای فرعی هم عالی بودن خداوکیلی. پیام اخلاقی خیلی خوبی داشت. قشنگ معضلات اجتماعی رو هم نشون میداد. تمام شخصیت‌ها هرکدوم از یه بعد قابل تامل بودن.

اما... بیایید و به خودتون رحم کنید و ترسناک کلا دوست نداشته باشید. این چه ژامر مزخرفیه که اختراع شده؟ چرا یه نفر باید بشینه پخش شدن ویروس زامبی و هیالو شدن مردم و خون و خون‌ریزی و... تماشا کنه؟ من خودم حماقت کردم. بدون تحقیق صرفا از روی اسمش و تعریف‌های خانم ف شروعش کردم. بعد که شروع کردم نمیشد نصفه بذارمش!

کورالین همین طوری سال‌ها کابوس بچگی و نوجوونی من باقی موند، شروعش کرده بودم و وقتی به قسمت ترسناکش رسید گذاشتمه بودمش کنار. تا مدت‌ها ذهنم درگیر اون صحنه‌ها مونده بود. بعدها که رفتم و تا آخر قصه رو دیدم یکم آروم گرفتم و حالم بهتر شد. این رو هم باید تا پایان خوش قصه می‌دیدم و مطمئن میشدم تونستن واکسنش رو بسازن تا بتونم نفس راحت بکشم. تا قسمت آخر هم هول و ولا تو جونم بود که نکنه برخلاف تمام کیدراماهای جهان این یکی پایان باز و تلخ داشته باشه :/ اگه بد تموم میشد جان به جان آفرین تسلیم می‌کردم از رعب و وحشت :/ من واقعا برای سریال ترسناک دیدن ساخته نشدم :/ الان از زمین و زمان می‌ترسم :/ 

پیشنهادم اینه که از این به بعد هیچوقت به اینکه کی سریال رو بهتون معرفی کرده اعتماد نکنید. به هیچ کجای خانم ف نمی‌خورد همچین اثر سادیسمی رو دیده باشه و تازه به بقیه هم توصیه کنه ببیننش. الان باید بگردم به دبه اسید پیدا کتم چشم‌هام رو بشورم تا صحنه‌های تبدیل شدنشون به زامبی از حافظه‌ام پاک شه. چطور ممکنه یه نفر از این ژانر خوشش بیاد واقعا؟ اگه تو خواب سکته کردم حلالم کنید :/ 

میخک ۹ ۴

mort à la France

روایت خواهر مهدیه اسفندیاری در برنامه نوسان رو شنیدم. یاد خاطرات اسارت معصومه آباد و مصیبت‌هاشون برای حفظ حجاب افتادم. کتاب من زنده‌ام رو بذارید کنار صحبت‌های خواهر مهدیه اسفندیاری، می‌بینید صدام بعثی صد شرف داره به این فرانسوی‌ها :) 

یه جنایتی که زیاد ازش حرف زده نمیشه و من هرگز نمی‌تونم ببخشمش وارد کردن hiv به ایران توسط فرانسه است. دولت فرانسه وقتی متوجه میشه خونی که دارن آلوده به ایدزه استفاده از اون رو داخل فرانسه ممنوع میکنه. بعد؟ شرکت فرانسوی همون خون آلوده رو به ایران میفروشه :)

فرانسه رو هیچوقت در مقام دشمنی علنی با ایران نمی‌بینیم اما... همیشه مارموزانه و زیر زیرکی دشمنی‌اش کرده و به وقتش ضربه‌های بدی زده. از دشمنی که ادای دوست رو در میاره متنفرم :) از دیکتاتوری که ادای آزادی بیان در میاره متنفرم :) از ویترینِ لوکس و نقاب باپرستیژ اسرئیل متنفرم :) 

 

#مهدیه_را_آزاد_کنید 

 

+ آزاد هم نمی‌کنید اینقدر شکنجه روحی روانی‌اش ندید لعنتیا....

++ وزارت خارجه اگه یه جو عرضه داشته باشه باید مهدیه رو برگردونه. یا حداقل یه شرایط انسانی براش فراهم کنه. من حتی از شنیدنش داشتم آب میشدم. فقط یه زن می فهمه اون شرایط از مرگ بدتره...

میخک ۶ ۷
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان