نورماه

سلام خواهر قشنگم 

اسمت رو اینجا می‌ذارم نورماه، چون هم معنی اسمت همینه و هم اینکه تمام اسامی که اینجا آوردم باید میم داشته باشن :دی

بعد ماهک، ماهان، مهیار و مهوش، تو میشی پنجمین عضو غار تنهایی من. و جالب اینکه هر پنج‌تاتون اینجا رو نمی‌خونید. البته اینکه تو هنوز هفت هشت سالی تا باسواد شدن فاصله داری هم بی‌تاثیر نیست. :دی

نورماه جان، شاید ندونی ولی وقتی به دنیا اومدی یه سریال عاشقانه محبوب شده بود به نام تاسیان. اونجا زوج شخصیت اصلی دوست داشتن اسم بچه‌اشون رو بذارن نورماه. میخوام بهت اطمینان بدم اسم تو هیچ ربطی به تاسیان نداره. مامان بابا اصلا ندیدن این سریال رو. و ظاهر اسمت هم خب متفاوته، صرفا هم معنی هستید. فقط نوشتم جهت ثبت در تاریخ :دی

میگم نورماه، می‌دونی دقیقا بعد از تموم شدن ماه‌گرفتگی به دنیا اومدی؟ جالب نیست؟ میگن این ماه گرفتگی بزرگترین ماه گرفتگی قرن بود. درسته که چرت می‌گفتن و ۷ سال دیگه یکی بزرگتر از این هم اتفاق میفته اما به عنوان یه شایعه هم قشنگه حتی :دی 

نور ماه جان، من هنوز ندیدمت. بی‌تاب دیدنتم. امروز که تخت بغلی‌ها بچه هاشون رو بغل می‌کردن خیلی دلم خواست تو هم پیشم بودی. هرچند می‌ترسم هنوز بغلت کنم. وای یکی از نی‌نی‌های اتاق از تو سی‌صد کیلو بیشتر وزن داشت با این حال وقتی آوردنش خییییلییییییی رییییزززززز بود. تو از اونم کوچولوتری نور ماه؟ خدایا از عروسک هم ریزتری تو قربونت بشم! دارم می‌میرم که کی می‌تونم بخورمت :دی

بابا عاشقت شده نورماه. اولش ذوق نداشت راستش. مامان خیلی می‌ترسید که بابا ذوقی به این بچه نداره و دوستش نخواهد داشت و... اما تو روز تولد بابا به دنیا اومدی کلک خانوم. بعد هم میگن کپی بابایی :) منم شبیه بابا هستما ولی نمیدونم چرا بابا میگه شما دوتا شبیه مامان بودید این یکی شبیه خودمه :) و بابتش ذوق‌زره است :`) آی خدا کی میشه بچلونمت:دی

نورماه وافعا واقعا زبلی تو. دختر خاله‌ات قرار بود یه ماه از تو بزرگتر باشه. بدو بدو اومدی که بزرگ بودن خودت رو تثبیت کنی و به همه بگی اول نورماه بعد همه :دی

نورماه جانم خوب نفس بکش خب؟ نفس یه خانواده بندِ نفس‌های توئه قند عسل... ما همه عاشقتیم.  لطفا زود خوب شو و بیا پیشنون. لطفا زود بیا خونه نورماه. تا تو بیمارستان نگهت داشتن من دلم آروم و قرار نداره.  دکتر نامردت هم که اجازه ملاقات نمیده. قوی باش نورماه. خب؟ بخاطر مامان بجنگ. هرچند تو زبل خانمی از پس همه‌چیز برمیای ان‌شاءلله:دی

باید امشب می خوابیدم که صبح زود برم پیش مامان. اما هم تکلیف کارورزی رو باید تموم میکردم، هم‌... خیلی رندوم به یه دختر ناشناس که فقط میدونستم قراره برای اولین سال بره مدرسه پیام دادم. عکس کت شلوار گذاشته بود و نظر عمومی پرسیده بود‌. خیلی نرم وارد صحبت شدم. بعد رفتیم خصوصی حرف زدیم. یکی دو ساعت طول کشید. اولش خوب بود اما هرچی بیشتر میگذشت سفت و سختتر صحبت میکرد. مرد ستیز بود و به خودش میگفت حامی حقوق زنان. یه هیولایی از مردها ساخته بود که بیا و ببینن. معتقد به مکتب همش کار آخوندهاست:دی

اولش واقعا منطقی به نظر می‌رسید اما به مرور جواب‌هاش کور کورانه‌تر شد. بعد هم که رگ پان تورکی‌تش زد بالا اصلا اوضاع :)))) بحث نمیکردما. یعنی من هی می‌گفتم نمی‌خوام بحث کنم. فقط دوست داشتم تجربیات سال اول تدریس رو باهم شریک بشیم و اینا‌‌. اون اصرار داشت من رو از زندان مردهای مستبد رها کنه :دی

به مکالمه‌امون دقت میکنم می‌بینم من خیلی جاها گفتم "نمیدونم. مطمئن نیستم. مطالعه ندارم در این موضوع. امار ندارم. ممکنه. ادعات قابل بررسیه شاید دست بلشه و..." ولی اون کاملا مطلق صحبت می‌کرد. این حقه این باطل و تمااااام. ازش پرسیدم آیا یک درصد احتمال خطا میدی تو تفکراتت؟ گفت نه. گفتم پس این مکالمه هیچ فایده ای نداره وقتی انعطافت صفره. و تموم شد. من خداحافظی کردم. اون زد همه گفتگو رو پاک کرد. اسمش به گفته خودش آیسو بود. اسمم رو بهش نگفته بودم. خواست یه اسم مسخره توهین آمیز روم بذاره که لجم رو در بیاره، ولی اسم واقعیم رو گفت :دی

چرا ماجرای خودم و آیسو رو اینجا گفتم؟ چون میخوام یادم باشه نکته کلیدی تربیتت چیه. میخوام حواس خودم رو جمع کنم تا تو آیسو نشی نورماه. تا وقتی قوه تفکر و انتقاد تو یه انسان زنده باشه عقایدش هم زنده و پویا هستن و به سمت تعالی میرن. وقتی فقط پذیرش کورکورانه رو بهش یاد دادی همدیگه افتاددجو رسانه ای مسموم دیگه الفاتحه :دی

حالا منی که اینقدر ژست روشنفکری گرفتم هم همیشه این مدلی نبودما. متعصبی بودم برای خودم. هنوز هم کامل خوب نشدم. معاشرت با آدم‌هایی که بلدن چطور حرف بزنن یه خورده روم تاثیر گذاشته فقط. فکر کنم شاه کلیدش همینه، که تو ببینی تو خونه درمورد اختلاف نظرهامون چطور صحبت می‌کنیم. خودمون رو سانسور می‌کنیم یا تحمیل؟ راست میگنا خودت رو تربیت کم بچه خود به خود تربیت میشه:دی

میگم از صمود خبرداری نورماه؟ می‌دونی سخت‌ترین سوالات کتاب تاریختون این روزها داره اتفاق میفته؟ دلم می‌خواد بزرگ که شدی با آب و تاب از این روزها بگم برات، لطفا دختر خوبی باش و قصه‌هام رو دوست داشته باش نورماه. من عاشق قصه گفتنم، لطفا ناامیدم نکن و عاشق قصه شنیدن باش تو هم. داشتم چی می گفتم؟ صمود، بزرگترین حرکت انسان دوستانه غیرنظامی علیه وحشی ترین حیوان هاری گرفته‌ی تاریخ. تو اون بالا بودی آینده رو اسمویل نکردن بهت نورماه؟ آخرش چی میشه؟ واقعا میذارن محاصره رو بشکنن؟ شهید میشن یا...؟ آخ که چه قصه‌های بکری دارم برات تعریف کنم نورماه :دی

راستی من رو اصلا می‌بینی نور ماه؟ الان و یکی دو ماه پیشرو رو نمیگم. اونقدر من رو می‌بینی که وقتی بزرگ بشی یادت بمونم؟ آینده بیش از حد نامعلومه فسقلی شیرین من. کی دوباره جنگ‌ میشه؟ کیا می‌میرن و کیا زنده می‌مونن؟ به ظهور چقدر مونده؟ تو چطور مدرسه‌ای درس خواهی خوند؟ شهرها وقتی تو پا به جوونی گذاشتی چه شکلی هستن؟ وقتی به سن قانونی برسی نظام سیاسی کشور چیه؟ چقدر همه چیز گنگه دختر! عجب چیزهای بکری رو قراره تجربی کنی! باید برای خیلی سختی‌ها آماده‌ات کنم. رسما قراره بشی شخصیت اصلی یه سریال آخر الزمانی. خدا پشت و پناهت باشه نورماه من. برات دعا میکنم. تو هم دعا کن برام، خب؟ عوض عوض :دی

الان که دارم بندهای آخر رو می‌نویسم ساعت ۱۰ئه.تازه سوار اسنپ شدم. راننده از اون تریپ لات‌های قدیمیه. یه مرد میانسال تپل و اخمو که پیرهن آستین کوتاه چهارخونه پوشیده و سیبیلش از ریشش دراز تره و موهاش  فرفریه. ماشینش پرایده و آهنگ دهه شصتی پخش کرده. چرا پیش مامان نیستم الان؟ اومده بودم‌ گزارشم رو به استاد عین بدم. تو مثل من نباش نورماه. تکالیفت رو سر وقت انجام بده :دی

دارم می‌رسم بیمارستان. فعلا خواهری 

 

 

 

 

پ‌ن: نوشتن این متن از ۳ صبح تا ۱۰ صبح طول کشید و در مقاطع جداگانه نگارش شد.

میخک ۵ ۷
هو مورو

دلم واسه زمانی که خواهرم کوچولو بود تنگ شدددد. چقد بچه‌های این سنی خوردنی‌ان خدا🥹 خدا براتون حفظش کنه. ما رو هم تو این آخرالزمان عجیب و غریب..

آقا منم نورماهم رو مبخواااامممم 

خیلی بدن نمیذارن ببینمش :(

ممنون‌...
واقعا وافعا...
ان‌شاءلله:)

هیپنو تیک

ولی بن یکی مونده به آخر..... :(((

خیلی خفن‌انگیزناکه اصلا

زری シ‌‌‌

قدمش مبارک باشه گوگولی 🔥❤️‍🔥😁

حس اختلاف سنی سخت نیست ؟ من شخصا هنوز با داداشم احساس راحتی نمی‌کنم 😂

مرسیییی 

ببین به چشم خواهر زیاد نگاه نمی‌تونم بکنم. بیشتر شبیه بچمه. هرچند هنوز ندیدمش... 

صاد نون

پر برکت باشه قدم نو رسیده❤️

امیدوارم به سلامتی به آغوش بگیریدش🌻

ممنونم عزیزم :`)

Fatemeh Asadi

به سلامتی 

قدمش پر از خیر و برکت باشه برای همه‌تون و با محبت امیرالمومنین بزرگ بشه^_^

 

ممنونم :`) 

چه دعای قشنگی :`)
همچنین...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان