اندر حکایت المپیک

ورزش قهرمانی از اساس از چشمم افتاده. واقعا توانایی فیزیکی و مهارت جسمانی آدم‌ها چقدر اهمیت دارد که این همه برایش سر و صدا راه انداخته‌ایم؟ فلانی از بهمانی قوی‌تر/ماهرتر است؟ باشد. خب که چه؟! در عصر مرگ انسانیت این همه پرو بال دادن به جسم برایم بی‌معنی‌ست. درست است که ورزشکاران برای کسب این قدرت و مهارت زحمت کشیده‌‌اند اما... به کسانی که روحشان را ورزیده کرده‌اند چرا جایزه‌ای داده نمیشود؟ آنهایی که بجای عضله تقوایشان را پرورش داده‌اند چرا معرفی و تشویق نمیشوند؟ واقعا قهرمان بودن اینقدر ارزشمند است؟ پس پهلوانی چه؟ 

المپیک که دیگر بدتر. مرا یاد روم باستان و تولد اومانیسم می‌اندازد، یاد خدایان المپ و آن برهنگی و خودنمایی و بهتر بگویم: خودشیرینی برای خدایی غیر الله. برایم سخت است که المپیک را دوست داشته باشم.

تنها زیبایی المپیک برای من لحظه اهتزاز پرچم است و بس. اینکه باعث غرور و سربلندی کشورت شوی، اینکه قدرت ملت ایران را به رخ بکشی، اینکه به پرچمت بوسه بزنی و همه‌ی دنیا این صحنه را ببینند، حقیقتا دوست داشتنی است.

برای همین هم کیمیا را نمی‌فهمم. گیرم که ده‌ها مدال طلا برای بلغارستان بیاورد، خوشحالش میکند؟ از ته دل دعا میکنم برای خوشبختی‌اش اما، این راه به خوشبختی میرسد؟ 

 

دعای آخر روضه:

خدا عاقبت همه‌امان را بخیر کند. به مبینا و ناهید هم یک عمر طولانی پر عزت کنار کسانی که دوستشان دارند هدیه کند. 

آمین :)

میخک ۱۰ ۸

هرآنچه از "۱۳ دلیل برای اینکه" آموختم

۱_ خودکشی نکنید؛ چون شاید یه دلیل برای زنده موندن داشته باشید که هنوز متوجهش نیستید. اگه زنده موندید و فردا متوجه شدید این دلیل کافی نیست میتونید برید خودتون رو بکشید. اما اگه مردید و بعدش مشخص شد خیلی هم انگیزه محکم و خوبی برای زنده موندن بوده دیگه نمی‌تونید زنده بشید. اون موقع خیلی حیف میشه خب...

 

۲_ پدر و مادرها، تو رو قرآن با بچه‌هاتون حرف بزنید. نصیحت نه! مکالمه داشته باشید. پای صحبتشون بشینید. هر روز حداقل یکی دو ساعت از روزمره‌هاشون بشنوید و درموردش نظر بدید. دوست‌هاش رو بشناسید. حداقل سالی دو بار برید مدرسه، سر کلاسش، پیش همکلاسی‌هاش، پیش معلمش، جو مدرسه دستتون بیاد. بهشون نشون بدید که تو دنیا تنها نیستن. دنیا جای به شدت وحشتناکیه، هیچ بچه‌ای تنها از پس زندگی کردن برنمیاد. کنارشون باشید. اگه خیلی درگیر کار و مشکلات مالی و دردسرهای زندگی خودتون شدید یه لحظه مکث کنید. تصور کنید بچه‌اتون زبونم لال همین امشب قراره از شدت ضربات روحی که خورده و شما حتی ازش خبر ندارید خودکشی کنه. خوب تجسم کنید (خدایی نکرده) مرگش رو، دنیای بعد مرگش رو. الان بدویید سمتش! بدویید برای پیشگیری! حتی بچه‌های شاد و برون‌گرا هم میتونن یه کوه غم رو تو دلشون پنهان کنن. اگه باهاشون حرف نزنید هیچوقت نمیفهمید. نذارید برای وقتی که کار از کار گذشته‌. 

 

۳_ ایده‌ی دبیرستان مختلط ایده‌ی افتضاحیه. صدها دختر و پسر نوجوون در سن بلوغ باهم؟ معلومه که مزخرفه! با کلیت مدارس مختلط کار ندارم ولی سن بلوغ اصلا وقتش نیست. ما همین‌جوری‌اش هم تو دبیرستان بخاطر کنکور و تصمیم گیری برای آینده و انتخاب رشته و مشکلات ارتباطی و شناخت جهان پیرامون کلی بحران داشتیم. حالا فکر کن یه مشت جنس نر که تازه نریت پیدا کردن و از این موهبت خوش خوشانشونه هم به تمام اون مشکلات اضافه بشه! حتی به این فکر کردم همون بهتر که اون زمان یه گونی تنمون می‌کردن! حتی اگه یونیفرممون واقعا گونی بود هم شاید لازم بود! هیچکس نمیتونه تضمین بده چه بیماری‌های روانی و انحرافات جنسی تو مدرسه پیدا میشن یا نمیشن. 

بعضیا میگن بجای فرار از مشکل باید باهاش رو به رو شد. باید روش مواجه شدن با پدیده‌هایی که تو جامعه‌امون حضور دارن رو آموزش دید. با فرار کردن از دست پسرها که نمیشه زندگی کرد. به هر حال نصف جامعه‌ان...

که در جواب باید بگم: میشه ما تو این سه سال کوفتی دبیرستان با تمام مشکلات هستی رو به رو نشیم؟؟ میشه همین یه موضوع رو بذاری برای بعد یا قبل یا هر وقتی غیر الان؟؟؟ سالی که تمام فکر و ذکرمون باید این باشه از آینده‌امون چی میخوایم و چه رویایی برای فرداهامون داریم چرا باید درگیر یه مشت مریض متجاوز بشیم؟ درسته همه‌ی پسرها اینطوری نیستن ولی تو اون سن تعدادشون کم نیست! پسرها تو سن بلوغ برای مامانشون هم قابل تحمل نیستن! 

و خودمون هم تو اون سن شاید قابل تحمل نبودیم... شاید خودمون هم عقلمون به خیلی چیزها نمیرسید...

تو همچین سنی تو اوج شهوت و کف عقلانیت این همه ساعت تو محیطی مثل مدرسه‌ی مختلط بودن... جایی که اصلی‌ترین دغدغه اکثریت کراش و رل و این چیزهاست... خدایی خیلی تباهه.

 

 

۴_ برای فریاد زدن عشق شجاع باشید. برای گفتن کلمات مثبت نترسید. شاید برای شما معذب کننده باشه اما میتونه امید به زندگی طرف مقابل رو افزایش بده. شاید اصلا یه دونه جمله شما تمام چیزی باشه که طرفتون برای زنده موندن بهش احتیاج داره. و... کلمات میتونن معجزه کنن.  

 

 

۵_ تک فرزندی یه نقص جدیه. آره خیلی‌ها با این نقص میتونن کنار بیان و باهاش زندگی کنن (هرچند به نظرم تا وقتی داشتن چیزی رو درک نکردی غم فقدانش رو هم درک نمیکنی، نمیدونی چی رو از دست دادی)، خیلیا هم به روش‌های دیگه این نقص رو می‌پوشونن. ولی پدر و مادرها، اگه به هر دلیلی نقص تک فرزند بودن رو به کودکتون تحمیل کردید لاقل یه جوری هواش رو داشته باشید که بخاطر این نقص زندگیش نابود نشه. بچه‌ها جای خالی خواهر و برادر رو با دوست پر میکنن اما... میدونید دوست‌ها چقدر سمی میتونن باشن؟ دوست میتونه بعد خوردن گوشتت استخونت رو هم دور بندازه. مواظب دوست‌هاشون باشید. براشون موقعیت ارتباط اجتماعی فراهم کنید. خودتون هم براش بهترین دوست باشید و از جون و دل رفاقت کنید باهاش‌. درسته هیچکدوم از اینها این نقص رو جبران نمیکنه اما باز تاحدودی پوشش میده

میخک ۱ ۹

خدایا حکمتت رو شکر

من میگم دوتایی پاشیم بریم اربعین. مهیار میگه نهههههه، ما بلد نیستیم! ما جایی رو پیدا نمیکنیم بیرون میمونیم! ما که نمیدونیم به کی اعتماد کنیم به کی نکنیم! ما که نمیتونیم اونور مرز اتوبوس پیدا کنیم! خدایی نکرده اتفاقی افتاد ما که بلد نیستیم به کی مراجعه کنیم! ما تو مسیر گم میشیم ما که تنها از پسش برنمیاییم و... میگه با کاروان ثبت نام کنیم گروهی بریم. میگم باشه.

اکثر کاروان‌ها آشناهای خودشون رو میبرن و کسی خارج گروه ثبت نام نمیکنن کلا. به چندتا رو زدیم و ردمون کردن. موند کاروان دانشگاه و کاروان مهدیه. هردو همه‌چیزشون آماده است فقط یه نکته ریزی مونده؛ اینکه رئیس کاروان ندارن و میخوان مهیار بشه رئیس کاروانشون و براشون بیاردشون. 

شاید بگید خب اربعین کاری نداره که تا نجف میبری میگی فلان روز اینجا باشید تا برگردیم. که باید بگم نه دوستان این دوتا جایی که گفتم انتظارشان تو یه سطح دیگه است میخوان تو مسیر هم براشون موکبهای استراحت رو رزرو کرده باشی یا چه میدونم خودشون صف واینستن تو صف وایستی غذاشون رو بگیری بیاری پخش کنی و اگه درمانگاهی چیزی لازم شد تو ببری بیاری و... 

بله مهیار که حاضر نبود مسئولیت من رو قبول کنه الان تو عمل انجام شده قرار گرفته که مسئولیت یه کاروان رو قبول کنه. تازه هردو گروه هم خواهرانه و خب کارهای زیادش بر عهده من خواهد بود دیگه...

و منی که هر سال میخواستم اربعین کاروان ببرم نمیشد، امسال بیخیال شدم اما کاروان بردن مرا رها نمی‌کند. فک کنم پارسال یا پیارسال دعا کردم بتونم کاروان ببرم داره با تاخیر استجابت میشه‌. 

خدایا حکمتت رو شکر.

دعا کنید خیر باشه. 

دعا کنید ختم بخیر شه‌. 

خیلی خیلی دعامون کنید. توصیه‌ای هم بود ممنون میشم بگید...

میخک ۱ ۱۰

ولی بلاک کردن کسی که میدونی نه زنگت میزنه نه پیامت میده

خیلی دردناکه

میخک ۳ ۸

یک خبر تسکین درد است "اسرائیل رفت"

زمانه همیشه اینقدر پر اتفاق و پر هیاهو بوده؟ 

مردم همیشه عادت داشتن به این دست خبرهای ناگهانی؟

مرگ همیشه اینطور عادی و روزمره‌طور بوده؟ 

 

 

چه خوبه که اربعین پیش رومونه... چه خویه که امام حسین رو داریم که خریدار دل‌های شکسته‌امون باشه..چه خوبه که حب الحسین یجمعنا... الحمدالله رب العامین...

 

به نظرم این تجمع‌های کوچولو موچولوی پراکنده رو بیخیال شیم، مخصوصا تو شهرستانهایی مثل مال من که بازتاب خبری آنچنانی نداره و به چشم نمیاد. جمع کنیم بریم اربعین. هرکاری میتونیم بکنیم که همه‌امون بریم اربعین. بیخیال بهونه. جنگ کفر و ایمانه، جنگ مسلمین و شیطان پرست‌هاست. بعد بهونه گرما میاریم؟؟؟! اصلا معنی داره؟؟؟ مسلمون‌ها تو کل دنیا دارن کشته میشن پای اعتقادشون! ما می‌ترسیم پامون تاول بزنه؟؟؟ بیخیال...

فرصتی مثل اربعین دیگه گیر نمیاد. بریم که وحدت و کثرتمون رو بکنیم تو چشم دشمن. بریم که ادای سربازهای اماممون رو در بیاریم. درسته خودمون میدونیم در اون حد مخلص نیستیم اما، بریم حداقل حفظ ظاهر کنیم. 

اربعین امسال میدون جنگه. باید حاضر باشیم. نمیتونیم حداقل کمک کنیم دو نفر جامون برن. اگه میریم هم دست دو نفر رو بگیریم با خودمون همراه کنیم. بریم خودمون رو جا بدیم تو صف لشکر امام زمان....

میخک ۰ ۱۲

اَلحَمدُ لِلّه عَلی عَظیمِ رَزیَّتِی

چهار سال گذشت. داغش هر سال تازه‌تر میشه و غمش رفته رفته عمیق‌تر.

 بچه‌ها یتیمی سخته، بی‌پدری خیلی سخته. اونقدر سخت که نمیتونم وصفش کنم.

فقط میتونم بگم بمیرم برای دل اون دخترک سه ساله... درد ما کجا، درد شاهزاده خانوم کجا... شاید این اتفاق افتاد تا ما تصمیم بگیریم بمیریم برای دل خانوم رقیه...

میخک ۶ ۱۲

علت مرگ: حشره خواری

اگه اکانت نی‌نی سایت داشتم میرفتم اونجا سوال میپرسیدم ولی ندارم. به مامانم هم زنگ زدم جواب نداد. فلذا دل به دریا زده و کار خود را کردم. 

به حبوباتم سیر زده بودم که حشره نزنه. و دیروز رفتم سر وقت لوبیا چیتی دیدم تاثیر چندان مثبتی نداشته. اما نمیشد که بیخیال اون همه لوبیا شد. نشستم حشراتش رو جدا کردم. شستمشون. گذاشتم یه روز خیس بخوره. بعد تک تک لوبیاها رو چک کردم اونایی که حس کردم حشره دارن یا توشون خالی شده بود رو انداختم دور، باقی‌اشون رو گذاشتم رو گاز داره میپزه. پر واضحه که ممکنه چندتا حشره جا مونده باشه داخل لوبیاهای مخفی به ظاهر سالم. امیدوارم وقتی می‌جوشن حشرات ضدعفونی بشن. ولی اگه نشدن، خب حلال کنید دوستان :`)

اگر بار گران بودیم رفتیم. اگر نامهربان بودیم رفتیم. :`)

 

 

 

 

پ‌ن: فقط اینکه این موضوع رو به مهیار نمیگم قتل عمد محسوب میشه؟ میخوام بدونم اون دنیا تو راسته قتل عمدی‌ها نگهم میدارن یا تو محله قتل غیرعمدی‌ها.

میخک ۶ ۵

تصمیم سین دال

مینویسم که یادم بمونه و بعدا به خودم یاداوری کنم چقدر پای تصمیمم موندم. امروز تصمیم گرفتم برای آدم‌ها همونی باشم که دوست داشتم همچین کسی رو داشته باشم :`) 

میخک ۶ ۱۰

زندگی متاهلی

اینجوریه که از ساعت یک شب شروع کردی برای صبحونه فرداش عدسی بپزی و هنوز هم که هنوزه عدس‌هایی که اون همه خیس خورده بودن نپختن. و تو خودت رو با خوندن آرشیو پاک شده وبلاگت و آرزوهای چهار پنج سال پیشت بیدار نگه میداری چون اگه خوابت ببره... خب بیایید خاطره اون شب ماه رمضونی که به سختی بیدار مونده بودم‌ سحری درست کنم و لحظات آخر خوابم برد رو فراموش کنیم. 

 

 

پ‌ن: در روزهای عادی اینقدر مهربون و فداکار نیستم. به طور ناگهانی مریض شده و نگرانم بدنش ضعیف بشه منو نبره اربعین 🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️

 

 

پ‌ن۲: پست قبلی رو لطفا از یاد نبرید. هنوز در جریانه. باتشکر فراوان :`)

میخک ۱۱ ۳

فراخوان شخصیت شدن

احتمالا بیشتر از ده نفر این پست رو نخونن کلا، و بیشتر از دو نفر هم کلا نظر ندن‌. من ولی فراخوانم رو میدم. توکل برخدا.

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

ماجرا از کجا شروع شد؟ دیشب از دهنم در رفت به هدی گفتم یکی از شخصیت‌های داستانی که میخوام بنویسم رو از روی شخصیت خودم برداشتم. توضیح بیشتر خواست‌. مجبور شدم بگم. بعد ازم پرسید اگه خودش هم تو داستان باشه چطور شخصیتی میشه؟ باهمدیگر جواب سؤالش رو نوشتیم. و به طرز معجزه آسایی عالی از آب در اومد. یه شخصیت افسانه‌ای محشر. واسه همین دلم خواست این کار رو تکرار کنم. 

 

تصور کنید یه شخصیت تو دنیای افسانه‌های پریان هستید. هر مدل شخصیتی از هر نژادی که دوست دارید‌. ترجیحا یه موجود جدید و کمتر شنیده شده. مهمتر از همه اینکه اسمتون چیه؟ (اسامی باید به زبان فارسی، غیر متداول و دارای یه مفهوم خاص باشن) 

سرگذشتتون چیه؟ اخلاق و روحیات خودتون رو تو اون دنیا چطور تصور میکنید؟ ظاهرتون چطوریه؟ 

تخیل خودتون رو آزاد کنید 

جدا از نتیجه سرگرمی جالبیه 

 

 

پیشاپیش ممنون از کمکتون :)

میخک ۲۴ ۴
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان