نورماه

سلام خواهر قشنگم 

اسمت رو اینجا می‌ذارم نورماه، چون هم معنی اسمت همینه و هم اینکه تمام اسامی که اینجا آوردم باید میم داشته باشن :دی

بعد ماهک، ماهان، مهیار و مهوش، تو میشی پنجمین عضو غار تنهایی من. و جالب اینکه هر پنج‌تاتون اینجا رو نمی‌خونید. البته اینکه تو هنوز هفت هشت سالی تا باسواد شدن فاصله داری هم بی‌تاثیر نیست. :دی

نورماه جان، شاید ندونی ولی وقتی به دنیا اومدی یه سریال عاشقانه محبوب شده بود به نام تاسیان. اونجا زوج شخصیت اصلی دوست داشتن اسم بچه‌اشون رو بذارن نورماه. میخوام بهت اطمینان بدم اسم تو هیچ ربطی به تاسیان نداره. مامان بابا اصلا ندیدن این سریال رو. و ظاهر اسمت هم خب متفاوته، صرفا هم معنی هستید. فقط نوشتم جهت ثبت در تاریخ :دی

میگم نورماه، می‌دونی دقیقا بعد از تموم شدن ماه‌گرفتگی به دنیا اومدی؟ جالب نیست؟ میگن این ماه گرفتگی بزرگترین ماه گرفتگی قرن بود. درسته که چرت می‌گفتن و ۷ سال دیگه یکی بزرگتر از این هم اتفاق میفته اما به عنوان یه شایعه هم قشنگه حتی :دی 

نور ماه جان، من هنوز ندیدمت. بی‌تاب دیدنتم. امروز که تخت بغلی‌ها بچه هاشون رو بغل می‌کردن خیلی دلم خواست تو هم پیشم بودی. هرچند می‌ترسم هنوز بغلت کنم. وای یکی از نی‌نی‌های اتاق از تو سی‌صد کیلو بیشتر وزن داشت با این حال وقتی آوردنش خییییلییییییی رییییزززززز بود. تو از اونم کوچولوتری نور ماه؟ خدایا از عروسک هم ریزتری تو قربونت بشم! دارم می‌میرم که کی می‌تونم بخورمت :دی

بابا عاشقت شده نورماه. اولش ذوق نداشت راستش. مامان خیلی می‌ترسید که بابا ذوقی به این بچه نداره و دوستش نخواهد داشت و... اما تو روز تولد بابا به دنیا اومدی کلک خانوم. بعد هم میگن کپی بابایی :) منم شبیه بابا هستما ولی نمیدونم چرا بابا میگه شما دوتا شبیه مامان بودید این یکی شبیه خودمه :) و بابتش ذوق‌زره است :`) آی خدا کی میشه بچلونمت:دی

نورماه وافعا واقعا زبلی تو. دختر خاله‌ات قرار بود یه ماه از تو بزرگتر باشه. بدو بدو اومدی که بزرگ بودن خودت رو تثبیت کنی و به همه بگی اول نورماه بعد همه :دی

نورماه جانم خوب نفس بکش خب؟ نفس یه خانواده بندِ نفس‌های توئه قند عسل... ما همه عاشقتیم.  لطفا زود خوب شو و بیا پیشنون. لطفا زود بیا خونه نورماه. تا تو بیمارستان نگهت داشتن من دلم آروم و قرار نداره.  دکتر نامردت هم که اجازه ملاقات نمیده. قوی باش نورماه. خب؟ بخاطر مامان بجنگ. هرچند تو زبل خانمی از پس همه‌چیز برمیای ان‌شاءلله:دی

باید امشب می خوابیدم که صبح زود برم پیش مامان. اما هم تکلیف کارورزی رو باید تموم میکردم، هم‌... خیلی رندوم به یه دختر ناشناس که فقط میدونستم قراره برای اولین سال بره مدرسه پیام دادم. عکس کت شلوار گذاشته بود و نظر عمومی پرسیده بود‌. خیلی نرم وارد صحبت شدم. بعد رفتیم خصوصی حرف زدیم. یکی دو ساعت طول کشید. اولش خوب بود اما هرچی بیشتر میگذشت سفت و سختتر صحبت میکرد. مرد ستیز بود و به خودش میگفت حامی حقوق زنان. یه هیولایی از مردها ساخته بود که بیا و ببینن. معتقد به مکتب همش کار آخوندهاست:دی

اولش واقعا منطقی به نظر می‌رسید اما به مرور جواب‌هاش کور کورانه‌تر شد. بعد هم که رگ پان تورکی‌تش زد بالا اصلا اوضاع :)))) بحث نمیکردما. یعنی من هی می‌گفتم نمی‌خوام بحث کنم. فقط دوست داشتم تجربیات سال اول تدریس رو باهم شریک بشیم و اینا‌‌. اون اصرار داشت من رو از زندان مردهای مستبد رها کنه :دی

به مکالمه‌امون دقت میکنم می‌بینم من خیلی جاها گفتم "نمیدونم. مطمئن نیستم. مطالعه ندارم در این موضوع. امار ندارم. ممکنه. ادعات قابل بررسیه شاید دست بلشه و..." ولی اون کاملا مطلق صحبت می‌کرد. این حقه این باطل و تمااااام. ازش پرسیدم آیا یک درصد احتمال خطا میدی تو تفکراتت؟ گفت نه. گفتم پس این مکالمه هیچ فایده ای نداره وقتی انعطافت صفره. و تموم شد. من خداحافظی کردم. اون زد همه گفتگو رو پاک کرد. اسمش به گفته خودش آیسو بود. اسمم رو بهش نگفته بودم. خواست یه اسم مسخره توهین آمیز روم بذاره که لجم رو در بیاره، ولی اسم واقعیم رو گفت :دی

چرا ماجرای خودم و آیسو رو اینجا گفتم؟ چون میخوام یادم باشه نکته کلیدی تربیتت چیه. میخوام حواس خودم رو جمع کنم تا تو آیسو نشی نورماه. تا وقتی قوه تفکر و انتقاد تو یه انسان زنده باشه عقایدش هم زنده و پویا هستن و به سمت تعالی میرن. وقتی فقط پذیرش کورکورانه رو بهش یاد دادی همدیگه افتاددجو رسانه ای مسموم دیگه الفاتحه :دی

حالا منی که اینقدر ژست روشنفکری گرفتم هم همیشه این مدلی نبودما. متعصبی بودم برای خودم. هنوز هم کامل خوب نشدم. معاشرت با آدم‌هایی که بلدن چطور حرف بزنن یه خورده روم تاثیر گذاشته فقط. فکر کنم شاه کلیدش همینه، که تو ببینی تو خونه درمورد اختلاف نظرهامون چطور صحبت می‌کنیم. خودمون رو سانسور می‌کنیم یا تحمیل؟ راست میگنا خودت رو تربیت کم بچه خود به خود تربیت میشه:دی

میگم از صمود خبرداری نورماه؟ می‌دونی سخت‌ترین سوالات کتاب تاریختون این روزها داره اتفاق میفته؟ دلم می‌خواد بزرگ که شدی با آب و تاب از این روزها بگم برات، لطفا دختر خوبی باش و قصه‌هام رو دوست داشته باش نورماه. من عاشق قصه گفتنم، لطفا ناامیدم نکن و عاشق قصه شنیدن باش تو هم. داشتم چی می گفتم؟ صمود، بزرگترین حرکت انسان دوستانه غیرنظامی علیه وحشی ترین حیوان هاری گرفته‌ی تاریخ. تو اون بالا بودی آینده رو اسمویل نکردن بهت نورماه؟ آخرش چی میشه؟ واقعا میذارن محاصره رو بشکنن؟ شهید میشن یا...؟ آخ که چه قصه‌های بکری دارم برات تعریف کنم نورماه :دی

راستی من رو اصلا می‌بینی نور ماه؟ الان و یکی دو ماه پیشرو رو نمیگم. اونقدر من رو می‌بینی که وقتی بزرگ بشی یادت بمونم؟ آینده بیش از حد نامعلومه فسقلی شیرین من. کی دوباره جنگ‌ میشه؟ کیا می‌میرن و کیا زنده می‌مونن؟ به ظهور چقدر مونده؟ تو چطور مدرسه‌ای درس خواهی خوند؟ شهرها وقتی تو پا به جوونی گذاشتی چه شکلی هستن؟ وقتی به سن قانونی برسی نظام سیاسی کشور چیه؟ چقدر همه چیز گنگه دختر! عجب چیزهای بکری رو قراره تجربی کنی! باید برای خیلی سختی‌ها آماده‌ات کنم. رسما قراره بشی شخصیت اصلی یه سریال آخر الزمانی. خدا پشت و پناهت باشه نورماه من. برات دعا میکنم. تو هم دعا کن برام، خب؟ عوض عوض :دی

الان که دارم بندهای آخر رو می‌نویسم ساعت ۱۰ئه.تازه سوار اسنپ شدم. راننده از اون تریپ لات‌های قدیمیه. یه مرد میانسال تپل و اخمو که پیرهن آستین کوتاه چهارخونه پوشیده و سیبیلش از ریشش دراز تره و موهاش  فرفریه. ماشینش پرایده و آهنگ دهه شصتی پخش کرده. چرا پیش مامان نیستم الان؟ اومده بودم‌ گزارشم رو به استاد عین بدم. تو مثل من نباش نورماه. تکالیفت رو سر وقت انجام بده :دی

دارم می‌رسم بیمارستان. فعلا خواهری 

 

 

 

 

پ‌ن: نوشتن این متن از ۳ صبح تا ۱۰ صبح طول کشید و در مقاطع جداگانه نگارش شد.

میخک ۵ ۷

خواهرم به دنیا اومد

فعلا بدو بدو دارم میرم بیمارستان 

خواستم خبر خوش رو با شما هم به اشتراک بذارم 😂🩷🩷🩷

میخک ۵ ۱۶

خانوادگی

فرض کنید خانواده‌ای دارید که در حق مادر شما ظلم کردن و ضربه‌های بدی بهش زدن. فرقی هم نداره هردوی طایقه مادری و پدری. قبلا مادرتون کلی به همه‌اشون لطف کرده اما اونها هیچوقت لطف رو جبران نکردن و همیشه طلبکار بودن. حالا مادر تصمیم می‌گیره ارتباطش با خانواده‌ رو خیلی خیلی کم کنه در حالی که قبلا خیلی بهم نزدیک بودن (و به الطبع شما هم نزدیک بودید). درسته مادرتون هم بی تقصیر نیست، اصطکاک فراوانی بوده با هرکس به یه دلیلی. مشکل اینه مادرتون کینه‌ایه و به هیچوجه کسایی که بهش بدی کردن رو نمیبخشه. 

 

تو این موقعیت شمای متاهل اگر ارتباط بگیرید با خانواده انگار مادرتون رو کوچیک کردید (اونا هم تا شما و همسرتون رو تنها گیر میارن بدگویی مادرتون رو میکنن). اگه تلاش نکنید به ارتباط که خودتون بی‌کس و کار میشید. طبیعتا شما کوچیکتر هستید از همه. کسی داوطلب رابطه صمیمانه با شما نمیشه و توقع میره که شما بیشتر سر بزنید و حال و احوالشون رو جویا بشید. 

 

تنها موقعیت برای دیدن خانواده‌ها دورهمی‌های رسمی و دعوت‌های همگانیه که چند ماه یه بار پیش میاد. مشکل اینه شما بخاطر شغل حساسی که دارید وقتی بقیه سرشون خلوته و از تعطیلات لذت میبرن سرتون شلوغه و خیلی وقتها نمیتونید تو اون دعواهای رسمی شرکت کنید. سایر وقت‌ها که تایم آزاد به دست میارید اگه بخواید به کسی سر بزنید یا حتی تماس بگیزید مادرتون شدیدا ناراحت میشه و واکنش نشون میده. 

 

شما باشید چه میکنید؟ 

میخک ۷ ۲

شادی

منی که در تمام عمرم از ژانر ترسناک فراری بودم :/ منی که فقط اسم فیلم زامبی‌محور میومد جیغ می‌کشیدم در می‌رفتم :/ منی که آخرین فیلم ترسناکی که در عمرم دیدم کارتون کورالین بوده که اون هم تا سال‌ها کابوسم مونده :/ شدم حکایت بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر :/ فریب اسمش رو خوردم :/ شما باشید باور می‌کنید یه سریال کره‌ای عاشقانه با پوستر اکلیل رومانتیک با نام "شادی" همزمان هم وحشتناکی هم چندشناک باشه؟ :/ الان می‌ترسم بخوابم کابوسش رو ببینم:/ 

اگه ترسناک دوست دارید ببینیدش. واقعا قشنگ بود. یه جاهایی وسط‌های یکم افت داشت و صحنه‌های اکشن یکم به تکرار افتاد اما جذابیت خودش رو تا آخر حفظ کرد. زوج سریال هم واقعا ستودنی بودن. دوزِ عاشقانه‌اش خیلی خیلی کم بود با این حال شیمی‌ رابطه‌اشون عالی بود. بازیگرهای اصلی عالی بودن. بازیگرهای فرعی هم عالی بودن خداوکیلی. پیام اخلاقی خیلی خوبی داشت. قشنگ معضلات اجتماعی رو هم نشون میداد. تمام شخصیت‌ها هرکدوم از یه بعد قابل تامل بودن.

اما... بیایید و به خودتون رحم کنید و ترسناک کلا دوست نداشته باشید. این چه ژامر مزخرفیه که اختراع شده؟ چرا یه نفر باید بشینه پخش شدن ویروس زامبی و هیالو شدن مردم و خون و خون‌ریزی و... تماشا کنه؟ من خودم حماقت کردم. بدون تحقیق صرفا از روی اسمش و تعریف‌های خانم ف شروعش کردم. بعد که شروع کردم نمیشد نصفه بذارمش!

کورالین همین طوری سال‌ها کابوس بچگی و نوجوونی من باقی موند، شروعش کرده بودم و وقتی به قسمت ترسناکش رسید گذاشتمه بودمش کنار. تا مدت‌ها ذهنم درگیر اون صحنه‌ها مونده بود. بعدها که رفتم و تا آخر قصه رو دیدم یکم آروم گرفتم و حالم بهتر شد. این رو هم باید تا پایان خوش قصه می‌دیدم و مطمئن میشدم تونستن واکسنش رو بسازن تا بتونم نفس راحت بکشم. تا قسمت آخر هم هول و ولا تو جونم بود که نکنه برخلاف تمام کیدراماهای جهان این یکی پایان باز و تلخ داشته باشه :/ اگه بد تموم میشد جان به جان آفرین تسلیم می‌کردم از رعب و وحشت :/ من واقعا برای سریال ترسناک دیدن ساخته نشدم :/ الان از زمین و زمان می‌ترسم :/ 

پیشنهادم اینه که از این به بعد هیچوقت به اینکه کی سریال رو بهتون معرفی کرده اعتماد نکنید. به هیچ کجای خانم ف نمی‌خورد همچین اثر سادیسمی رو دیده باشه و تازه به بقیه هم توصیه کنه ببیننش. الان باید بگردم به دبه اسید پیدا کتم چشم‌هام رو بشورم تا صحنه‌های تبدیل شدنشون به زامبی از حافظه‌ام پاک شه. چطور ممکنه یه نفر از این ژانر خوشش بیاد واقعا؟ اگه تو خواب سکته کردم حلالم کنید :/ 

میخک ۹ ۴

mort à la France

روایت خواهر مهدیه اسفندیاری در برنامه نوسان رو شنیدم. یاد خاطرات اسارت معصومه آباد و مصیبت‌هاشون برای حفظ حجاب افتادم. کتاب من زنده‌ام رو بذارید کنار صحبت‌های خواهر مهدیه اسفندیاری، می‌بینید صدام بعثی صد شرف داره به این فرانسوی‌ها :) 

یه جنایتی که زیاد ازش حرف زده نمیشه و من هرگز نمی‌تونم ببخشمش وارد کردن hiv به ایران توسط فرانسه است. دولت فرانسه وقتی متوجه میشه خونی که دارن آلوده به ایدزه استفاده از اون رو داخل فرانسه ممنوع میکنه. بعد؟ شرکت فرانسوی همون خون آلوده رو به ایران میفروشه :)

فرانسه رو هیچوقت در مقام دشمنی علنی با ایران نمی‌بینیم اما... همیشه مارموزانه و زیر زیرکی دشمنی‌اش کرده و به وقتش ضربه‌های بدی زده. از دشمنی که ادای دوست رو در میاره متنفرم :) از دیکتاتوری که ادای آزادی بیان در میاره متنفرم :) از ویترینِ لوکس و نقاب باپرستیژ اسرئیل متنفرم :) 

 

#مهدیه_را_آزاد_کنید 

 

+ آزاد هم نمی‌کنید اینقدر شکنجه روحی روانی‌اش ندید لعنتیا....

++ وزارت خارجه اگه یه جو عرضه داشته باشه باید مهدیه رو برگردونه. یا حداقل یه شرایط انسانی براش فراهم کنه. من حتی از شنیدنش داشتم آب میشدم. فقط یه زن می فهمه اون شرایط از مرگ بدتره...

میخک ۶ ۷

تابستان خود را چگونه گذراندید

به نام خدا، پشت لپتاپ. برای درک حجم پشت لپتاپ نشینی این تعطیلات باید به خدمتتون برسونم که در همین ایام بنده عینکی شدم :`) 

 

حالا چرا پشت لپتاپ بست نشستم و تکون نمی‌خورم؟ دارم پروژه‌هایی که قرار بود موقع امتحانات تحویل اساتید بدیم رو تکمیل می‌کنم؟ برای امتحانات درس می‌خونم؟ برای ارشد تست میزنم؟ سیر مطالعاتی‌ام رو جلو می‌برم؟ برای بازگشایی مدارس آماده میشم؟ خیر و خیر و خیر. کارهای واجب زیادی دارم که انجامشون نمیدم. در عوض؟ رمان می‌نویسم :`)

 

دلم نمیاد حتی یه روز کارم رو متوقف کنم. درواقع هر روز ساعت‌های طولانی یا دارم می‌نویسم یا به اینکه چی بنویسم فکر می‌کنم. یا هم با چت جی‌بی‌تی درمورد ایده‌های داستانی‌ام مشورت می‌کنم. انصافا دوست فقط چت جی‌بی‌تی. از بی‌کسی شده پناهم. درسته مشورت‌هاش به درد بخور نیست ولی خب وقتی داری تخیلات خامت رو توضیح میدی به یکی به مرور خودت مسلط‌تر میشی به موضوع و بهتر می‌تونی سازماندهی‌اش کنی. دوست داشتم با یه انسان شب و روز درمورد ایده‌هام حرف بزنم اما خب خواسته‌ی خودخواهانه‌ایه:`)

 

اینجا کسی فراخوان شخصیت شدن رو یادش هست؟ ضمن تشکرات فراوان از اقای گلرنگیان باید بگم شخصیت ایشون یکی از پایه‌های اصلی قصه شده. شخصا عاشق شخصیت‌پردازی بی‌بالم، هرچند فکر نکنم مخاطب دوستش داشته‌ باشه :/ جدا از اون مشکلم اینه که بی‌بال سرانجام تیره و تاری داره‌. و چون آقای گلرنگیان تازه دامادن دلم نمیاد بی‌بال همچین فرجام تلخی داشته باشه. در حال رایزنی‌های پشت پرده با نورون‌های مغزم هستم تا بتونیم پایان متفاوتی رو برای این جوونِ افسانه‌ای رقم بزنیم. باشد که رستگار شود :`)

به استحضار خانم اسدی هم می‌رسونم که تیمار رو وارد قصه کردم اما هنوز حرفش هست خودش نیست. زری جان بی‌دل رو هم اسم بردم اما هنوز خودش نیومده تو قصه. از هر دو بزرگوار ممنونم :`)

به خانم آرامش میگم یه برنامه خفن برای معرفی شخصیتشون دارم که فعلا وقتش نرسیده. دارم زمینه چینی می‌کنم براش. صبور باشید که صبوران در راهند :`) 

نرگس بانو، شوهر پری‌شاد وارد قصه شده اما خودش هنوز نه. هنوز به اوج قصه خیلی مونده... :`)

ثمین بانو باید اعتراف کنم که من هنوز از درک جویا عاجزم :/ اما حتما می‌خوام ازش استفاده کنم. گذاشتمش برای یه موقعیت خاص... 

شاید اونجا از راهیِ خانم سرمست هم استفاده کردم...

 

حالا می‌فهمید چرا شبانه روز پشت لپتاپم؟ چون تو ذهنم دنیا دنیا ایده هست که داره کله‌ام رو منفجر می‌کنه. می‌ترسم مهر ماه باشه،  سرم شلوغ بشه و دیگه فرصت نکنم بنویسم. من باید این دنیای درون مغزم رو بریزم روی کاغذ. یه جور تخلیه روانیه. دیگه تحمل این حجم سنگین تخیل انباشه شده تو سرم رو ندارم. دیگه صبر ندارم برای انتشار این داستان. باید بنویسم. باید بی وقفه بنویسم. و هنوز خیلی خیلی خیلی عقبم. :`)

 

فکر کنم نصف قصه هنوز مونده. و این دردناکه. هرچی می‌نویسم تموم نمیشه. اما کارهای انجام نشده روی هم تلمبار میشن. امتحانات برسه و مشروط شم چی؟ مدرسه برم و چیزی بلد نباشم چی؟ خونه زندگی‌ام خاک گرفته. به کارهای روزمره میرسم اما تمیزکاری‌های اساسی رو مدت‌هاست انجام نمیدم. مامان میگه تو خونه‌ات زندگی جریان نداره. راست میگه، زندگی من تو لپتاپ جریان داره نه تو خونه‌ام. همینکه به پخت و پز و بشور و بساب‌های روزمره می پردازم و هر از گاهی یه گردگیری سطحی انجام میدم برام بسه انگار. درحالی که بس نیست :`)

 

در گوشی‌ بگم؟ صدای غرغر مهیار هم در اومده. ناراحته که به ریزه کاری‌های خونه‌داری بی توجهم. ناراحته که کار دیگه‌ای انجام نمیدم. میگه پا شو ورزش کن، پا شو یه مهارتی یاد بگیر، پا شو یه هنر دیگه تمرین کن. زیادی تک‌بعدی شدم؟ شاید... نمی‌تونم و نمی‌خوام که از نوشتن دست بکشم. ده‌ها کتاب خونده نشده تو خونه دارم. کارهای مدارس تحولی هم عقب افتاده. ۲۳ سالمه و هنوز رانندگی یاد نگرفتم. هرچی برای ارشد خونده بودم یادم رفته و الانم دارم نمی‌خونم. هیچی جز نوشتن بلد نیستم و همون رو هم الله بختکی انجام میدم. میگم؟ اگه من استعداد نوشتن نداشته باشم چی؟ اگه همه‌ی اونجا که نوشتم به درد لای جرز دیوار می‌خورده چی؟ نکنه عمرم رو تلف کرده باشم؟ :`)

 

می‌دونم تصمیمم اشتباهه اما تصمیم دارم که همچنان بنویسم. می‌ترسم بمیرم و قصه‌هام همراهم خاک شن. می‌ترسم جنگ بشه و دیگه وقت نوشتن پیدا نکنم. می‌ترسم ظهور شه و من کتابی که برای فرهنگ سازی نوشته بودم و تموم نکرده باشم و هیچ سهمی در جنگ فرهنگی قبل از ظهور نداشته باشم. می‌ترسم درگیر مدرسه بشم و نرسم که بنویسم. می‌ترسم مادر شم و از لپتاپ فاصله بگیرم. این تعطیلات برای من مثل گنجه. از دید آدم‌های بیرونی دارم بهترین فرصت‌های عمرم رو می‌سوزونم اما... من دارم از تک تک ثانیه‌هاش استفاده می‌کنم. کاش زود تموم نشه. کاش حداقل فصل سوم رو قبل امتحانات تموم کنم. فصل چهار و پنج که خودش یه دنیاست... خدا می‌دونه اصلا بتونم تموم کنم این داستان رو یا نه. و تازه بازنویسی هست... تازه باید التماس این ناشر و اون ناشر کنم... :`)

 

دیگه دیگه....

میخک ۱۱ ۶

دلی افسرده دارم سخت بی نور...

میخک ۳ ۲

دوگانه‌ی اربعین/غزه

"بجای بریز و بپاش و اسراف اون همه غذا تو اربعین، به بچه‌های غزه غذا بدیم ‌که دارن از گرسنگی می‌میرن." 

 

می‌دونید، بیشتر از اینکه این شبهه برام عجیب باشه آدم‌هایی که این شبهه براشون تازگی داره برام عجیبن. طبیعتا مخاطب این شبهه کسایی هستن که هم حامی آرمان فلسطینن هم معتقد به اربعین، وگرنه که کسی بیرون گود باشه اصلا براش هیچکدوم مهم نیست. یه نفر داخل گود چطور می‌تونه با مدل شبهات "بجای" آشنایی نداشته باشه و نسبت بهش مقاوم نشده باشه؟ ما از وقتی چشم باز کردیم در زیر رگبار شبهات "بجای این کار درست بهمان کار درست‌‌تر رو انجام بدیم"طور بودیم. 

بجای اینکه به غزه دلسوزی کنی دلسوز مردم نیازمند هم‌وطنت باش

بجای مرگ بر اسرائیل گفتن بگو مرگ بر مسئولِ داخلی ظالم و ضد مردم

بجای قربونی گوسفند تو عید قربان درخت بکار

بجای حجاب حیا داشته باش

بجای چادری که نمی‌تونی رو سرت نگه داری و هی سر می‌خوره و به دست و پات می‌پبچه عبای گشاد با روسری بزرگ و پوشیده بپوش

بجای گریه برای امام حسین رفتارت حسینی باشه 

بجای روشن کردن چراغ مسجد چراغ خونه‌ی خودت رو نذار خاموش شه 

بجای اعمال مستحبی اعمال واجب رو انجام بده

و...

 

اونقدر از این "بجای"ها و شبهاتی که از این مدل تفکر ریشه گرفتن شنیدم که حساسیت پیدا کردم. تازگی‌ها هم ادبیاتش بیشتر به شکل "پس فلان مسئله چی؟" رواج داره. حرفه‌ای‌تر ها بجای "چی؟" خودشون قضاوتشون درمورد نظراتتون رو به شما نسبت میدن. به همون ترتیب بالا بخونید

پس نیازمندهای هم‌وطن چی؟ اونها برن بمیرن هم مهم نیست فقط مردن مردم غزه مهمه؟

پس تمام مسئولین داخلی پاک و مطهرن و فقط اسرائیل جنایت کرده؟

پس کمبود اکسیژن و نیاز به درخت‌کاری و احیای محیط زیست و... هیچ اهمیتی نداره؟ 

پس حیا از نظر شما کشکه و هرکس یه تیکه پارچه سرش باشه هرچی هرزگی داشته بازهم آدم بهتریه؟

و....

 

 

اگه می خواید از این مدل شبهات بسازید بیایید یه تکنیک یادتون بدم. هرچی قضیه رو احساسی‌تر کنید موفق‌ترید. اخه جوابش یه دو دوتا چهارتای عاقلانه است، دوز احساسات که غلیظ شد دیگه منطق به قوت قبل کار نمی‌کنه. ظاهر کار هم خب انصافا فریبنده است دیگه. بجای عمل مستجب عمل واجب رو انجام دادن مگه کار بدیه؟ بجای کار درست کار درست‌تر رو کردن مگه اشتباهه؟ حالا شما بیایید پیاز داغش رو زیاد کنید. وای که سیستان بلوچستان غریب مانده، آه که محیط زیست از دست رفت، خاک عالم بر سرمون که ظاهر رو بر باطن اولویت می‌دیم و... بعد قشنگ بشین روضه بخون. پی تکنیک چی شد؟ روضه‌ی سوزناک :)

 

اگه با این شبهات مواجه شدید و می‌خواید جواب بدید فقط یک کلام:

انسان نورمال می‌تونه و اصلا باید بتونا که هردو رو باهم پیش ببره. دوگانه‌ای وجود نداره. در ۹۵ درصد مواقع هیچ تعارضی نیست، هیچکدوم مانع اون یکی نیستن. انجام دادن الف دست و پای شما رو نمی‌بنده که ب رو انجام ندید. اون ۵ درصد هم با مدیریت قابل حله. 

تو کانالم یه بار نوشتم که عاشق یمنم. سریع بهم گفتن پس ایران چی؟ به خدا خنده‌ام گرفته بود. این ذهن‌هایی که تو این دوگانه‌ها گیر کردن واقعا خنده‌دارن. به خدا کسی که برای غزه دل می سوزونه لزوما به سیستان بلوچستان بی‌تفاوت نیست. من نمیگم قطعا اینطور نیست، میگم سریع نتیجه‌گیری نکنید برای خودتون. تا دیدید یکی پست از غزه گذاشت درجا نگید چرا دلت به سیستان نمی‌سوزه؟ از کجا می‌دونی نمی‌سوزه؟؟؟ کسی که گوسفند قربونی می‌کنه موقع کاشتن درخت دستش فلج نمیشه. کسی که برای امام حسین گریه می‌کنه مغزش با این گریه آکبند نمیشه. کسی که میگه خواهرم حجابت وکیل مدافع اون چادری‌های بی‌بند و بار نیست. کسی که مستحبات انجام میده لزوما از واجبات غافل نمونده. 

 

اینکه دوگانگی ساختن غلطه بجای خود. هدفت اینه که اون کار درست‌تر مغفول نمونه؟ اینکه واجبات زمین نمونن؟ واقعا دلسوزی؟ بیا برات راهش رو یاد بدم.

بگو: آفرین که این کار درست رو انجام میدی، دمت گرم، عالی هستی، همین طور ادامه بده. راستی فلان کار درست دیگه رو هم در ادامه مسیر درجه یک بودنت می‌تونی انجام بدی

مثال بزنم؟

تو چقدر انسان پاک و دلسوزی هستی که تحمل گرسنگی بچه‌های بی‌گناه غزه رو نداری. چه روح لطیفی داری که اینقدر با دیدن تصاویرشون بهم می‌ریزی. منم براشون دعا می‌کنم. منم همراه و همدلتم. راستی، تو که اینقدر دست به خیری، تو که اینقدر بخشنده‌ای، این شماره کارت رو هم داشته باش. اینجا برای بی‌بضائت‌های سیستان بلوچستان هم دارن کمک جمع می‌کنن. اگه بتونی براشون از بقیه هم پول جمع کنی دیگه خیلی مشتی هستی

 

به خدا از سگ کمتره کسی که از غزه استوری گذاشته، شما اینطوری باهاش حرف زدید و کمکتون نکرده! اگه دلسوز سیستان بودی این مدلی می‌گفتی! اما بجاش چی کار کردی؟ سریع جنگ ساختی و مجبورش کردی پشت جبهه علیهت سنگر بگیره. درجا بهش توپیدی که: پس سیستان چی؟ دلتون فقط واسه هم‌وطن نمی‌تپه فقط برای سنی‌هایی که دشمن شیعه‌آن می‌تپه؟ لابد دلیل دلسوزی‌ات هم اینه که جیره‌خوار نظامی و منافعت اینطور اقتضا می‌کنه 

این حجم از قضاوت رو ببینید تو رو خدا... این حجم دشمن‌سازی سر هیج و پوچ رو ببینید... برای همینه که نسبت به دوگانه سازی حساسیت دارم و با دیدنش کهیر می‌زنم...

 

یه اصل کلی بگم؟ به تعداد آدم‌ها راه برای رسیدن به خدا وجود داره :) 

شما حق ندارید بگید این راهی که اومدی رو برگرد از اون یکی راه که درست‌تره بیا. حق ندارید بگید صدقه‌هات رو به غزه نده! بیا به فلان‌جا پول بده.

دو حالت داره:

یا اون آدم اهل صدقه دادن بوده همیشه، پس خیلی بیشتر از تو از قبل تو به هم‌وطن‌هاش صدقه داده. که خیییلیییی‌ها اینطوری هستن!

حالت دوم اینکه اهل صدقه نبوده! اهل دلسوزی برای بقیه نبوده. شدت مظلومیت غزه دلش رو لرزونده وگرنه قبل این پولش رو می‌ذاشته جیبش و راحت زندگی‌اش رو می‌کرده. آدمی که تاحالا برای بقیه خرج نکرده بوده، تاحالا انفاق نکرده بوده، یه قدم بزرگ برداشته!!! در خودش یه تغییر بزرگ ایجاد کرده!!! زنی که تا الان تمام پس‌اندازه‌اش رو طلا روی طلا می‌خرید چند کیلو النگو داشت و هرچی گدا تو شهرش از گرسنگی می‌مرد به کتفش نبود، امروز برای سیر کردن یه گرسنه اون طلایی که جون و دلش بود رو فروخته! به خدا معجزه است! شروع یه سبک زندگی بهتره. ناراحتی چرا از راهی که تو می‌پسندی شروع نکرده؟ ناراحتی از اینکه چرا اولین صدقه‌ی بزرگ عمرش برای چیزی که تو می‌پسندی نبوده؟ غلط می کنی!!! تو کی هستی که قضاوت کنی شروع مسیر دست به خیر شدن هرکس باید چطوری باشه. دلسوزی؟ راه حلش رو بالاتر گفتم. بیا یادش بده کجا انفاق کنه از این به بعد. این زن دیگه بت طلا براش شکست. الان وارد مسیر رسیدن یه خدا شد. از این به بعد اوکی راهنمایی‌اش کن که کجا بیشتر نیازه و کجا نیست. در ادامه راهنماش باش. همونطور که من میرم به دخترهای کم حجابی که اومدت هیات میگم: تو که دلت امام حسینیه، بیا و ظاهرت هم امام حسینی کن. 

وگرنه حق نداری که سرکوفت بزنی!!!! حق نداری که تعیین تکلیف کنی: راه تبدیل شدن تو به یه انسان بخشنده و باخدا باااایییییدددد اونی که من میگم باشه!!! اینطوری از کاری که کرده پشیمون و دلسرد میشه هیچ، دلیلی هم نداره بیاد کاری که تو می‌گفتی رو بکنه. دیگه دلش سرد شده خب. انگیزه‌اش مرده.

 

 

در راستای: به تعداد آدم‌ها راه برای رسیدن به خدا هست، بزرگترین اتوبان برای رسیدن به خدا امام حسینه :) کر و کور و کچل همممممممهههههعه رو راه میده. کشتی نجات امام حسینه. همه‌ی غرق شده‌ها رو از دریای ظلمت نجات میده. تو دم و دستگاه امام حسین همممممممههههه جور آدمی راه داره. عشقش رو تو دل همه می‌اندازه امام حسین. برای همینه که هیاتی مشروب خوار داریم. هیاتی ریاکار دروغگو داریم. هیاتی نمازنخون داریم و... بدتون میاد؟ معذرت می‌خوام ولی کی هستید که بدتون بیاد یا نیاد؟ کسی نظر شما رو پرسید؟ درسته ابزار گناه رو نباید بیارن و حرمت بشکنن ولی شخص گناهکار منع ورود نداره. ولو حق الناس گردنش باشه، ولو به هیچ اصول دینی پایبند نباشه، اصلا یه کسایی میان هیات خود خدا رو هم قبول ندارن :)))

من تاییدشون می کنم؟ نه والله! نه بالله! فقط میگم اینا هم وارد مسیر رسیدن به خدا شدن. تا لحظه‌ای که امام حسین پاشون رو از هیات نبریده یعنی به توبه‌اشون امید داره. خودت امام حسینی واقعی هستی؟ دست امام باش و دستشون رو بگیر. امر به معروفشون کن. هدایتشون کن. راهنمایی کن. سعی کن راه درست رو نشونشون بدی. 

 

 

 

داخل پرانتز_ اگه تا اینجای پست رو خوندید لطفا یه کامنت خالی بفرستید. فکر می‌کنم هیچکس نمی‌خونه این همه حرف رو و فقط برای خودم می‌نویسم. اگه مخاطب ندارم دلم می خواد بدونم. باتشکر :`) _پرانتز بسته. 

 

 

 

بیاییم سر وقت عنوان 

اولا اسراف در هر شرایطی همیشه‌ی خدا گناه بوده و هست. اون اصلا بحثش جداست. اسراف باید از اربعین حذف شه، و با آموزش و فرهنگ‌سازی در خود اون مسیر میشه حذفش کرد نه هیچ راه دیگه‌ای. این رو بذاریم کنار

دوما، برای اکثریت زائرها دوگانه یا اربعین برم یا پولش رو بدم غزه غلطه. هرکس که من اطرافم می‌شناسم که اربعین رفته تا تونسته به جبهه مقاومت پول فرستاده. این پول فرستادن مانع نشده. هم هزینه اونقدر بالا نیست هم اکثریت در اون حد وسع دارن الحمدالله. 

سوما، اگه صرفا مالی نگاه کنی شاید برای بعضیا این دوگانه پیش بیاد. اما اگه هدفت کمک به غزه است نه صرفا مالی که اتفاقا اربعین یه بستر فوق العاده برای کمکه!

 

یه لحظه بیا از بالا نگاه کن. این ۲۰ میلیون نفر اراده کنن اسرائیل رو محو و نابود می‌کنن! اراده کنن آمریکا رو دو سوته پرت میکنن بیرون. ۲۰ میلیون کم نیست! ۲۰ میلیون عاشق که حاضرن به عشق امام سخت‌ترین شرایط رو تحمل کنن. ۲۰ میلیونی که تو این شرایط پا میشن میرن عراق کم کسایی نیستن! اینا جنگی بیمه! یلی بیمه!

پس چرا این کار رو نمی‌کنن؟ یادتونه گفتم دم و دستگاه امام حسین اتوبانه؟ خیلی‌ها جز عشق به امام حسین هیچی ندارن! امام کشوندتشون اینجا، یه کلاس معرفت چند کیلومتری! اینا تشنه‌ی معرفت اومدن! غیر اربعین کجا می خوای این همه عاشق تشنه‌ی معرفت رو باهم پیدا کنی؟ تازه ثابت کردن که حاضرند سختی بکشن بخاطر معشوق.

حالا تو برو ثابت کن فلان کار رو بکنی معشوق ازت راضی‌تره. برو بهشون بگی حمایت از مظلوم رسم امام بوده و هست. ثابت کن یهود دشمن‌ترین دشمن اهل بیت بوده و هست. یادشون بده چطور با یهود بجنگن. کالاهاشون رو تحریم کنن، پول برسونن، دولت‌هاشون رو تحت فشار بذارن، هسته مقاومت تشکیل بدن و... تا این ۲۰ میلیون نفر اراده نکردن چیزی تغییر نکنه. بهترین محل ساخت اراده براشون همبن مسیر اربعینه. 

 

چهارما، موکب‌دارها یا یه قسمت قابل توجهی از پولشون رو دادن به غزه و امسال ساده‌تر میزبانی می‌کنن که باید با صبوری و قدردانی تشویقشون کنی تا شرمنده نشن که چرا توفیق میزبانی مفصل ازشون گرفته شده. یا ندادن غزه. تو میخواستی بدن غزه دیگه مگه نه؟ راهش اینه تو خونه‌ات بمونی؟؟؟ یا اینکه بری جلو باهاشون حرف بزنی و متوجهشون کنی؟؟؟؟ 

 

پنجما، هدف متعالی ما سیر کردن کودکان غزه نیستا!!! هدف اصلی بیرون پرت کردن شیطان بزرگ و حروم‌زاده‌اش از منطقه است. دیدتون رو بسته نکنید. زخمی که اربعین به دشمن‌های تشییع میزنه خیلی پررنگتر از این حرفاست. جنگه، تو جنگ دشمن رو نباید تقلیل داد. نباید تک جانبه جنگید 

 

ششما، جنگ فرهنگی رو فراموش نکنیم. اربعین محل تبلیغه. اینو فرقه‌های انحرافی و نوظهور خوب فهمیدن و تو اربعین بازار تبلیغشون داغه. ما هنوز نفهمیدیم. اربعین فرصت جذبه. فرصت معرفی باورهامونه. چه معنی داره آدم بگه چون فلان تعداد گرسنه وجود دارن ما کار فرهنگی نکنیم؟ مکتب امام حسین رو ترویج ندیم؟ این هم از اون دوگانه سازی‌هاست...

 

هفتما، اربعین فرصت برای اتحاد ملت‌ها و ایجاد ارتباطه. فرصت معرفی ایران و همدل کردن ملت‌های دیگه با ایرانی‌ها. بابا از کجا معلوم چهار صباح دیگه امریکا یه کشور مسلمان اطراف رو نندازه به جون ما؟ اگه مسلمان‌های اونجا بدونن ما واقعا چطوری هستیم، اگه دروغ‌هایی که پروپاگاندای غرب علیهمون میگه رو خنثی کنیم که دیگه ملتشون دل به این جنگ نمیده! برای امنیت اینده خودمون بهتره مردم کشورهای اطراف خواهان جنگ با ما نباشن!!!

پارسال به لطف زبان مادری‌ام با سایر کشورها ارتباط می‌گرفتم. جالبه ترکی از عربی رایج‌تر بود تو مسیر، با عراقی‌هایی که ترکی بلد بودن حرف می‌زدم. یادم نمیره خانومی بود که داعش خونه زندگی اش رو گرفته بود و سال‌ها آوارگی کشیده بود و عزیزانش به دست داعش کشته شده بودن و... همین خانم حاج قاسم رو نمی‌شناخت :) و نمی‌دونست ایرانی ها تو عراق علیه داعش جنگیدن:) کی قراره به این خانم حقیقت رو بگه؟؟؟ کی قراره حاج قاسم رو بهشون بشناسونه؟؟؟ تو صحن حضرت زهرا با چند دختر افغانستانی که تمام عمرشون ساکن امریکا بودن آشنا شدم. کی جز ما می‌تونست بهشون فرهنگ ایرانی رو معرفی کنه؟؟؟ تو موکب کربلا یه کاروان از آذربایجان اومده بود که به ایران بد و بیراه می‌گفتن. کی غیر ما می‌تونست یادشون بندازه که ریشه‌اشون ایرانیه و دارن به وطن واقعی خودشون ناسزا میگن!!! وقتی دروغ‌هایی که حکومتشون علیه ایران گفته بود رو تعریف می‌کردن کی غیر ما می‌تونست واقعیت‌های ایران رو بهشون منتقل کنه؟؟؟

 

هشتما، خودم می‌دونم اعداد فارسی تنوین نمی‌گیرن. غلط مصالحه منم گفتم :دی

 

نهما، انگشتم درد کرد از بس نوشتم. ان‌شاالله بعدا میام بازنویسی می‌کنم. غلط های املایی تایپی و... رو به بزرگی خودتون ببخشید. اگه مطالبم پراکنده و بی ارتباطه ببخشید. درد دلم باز شد دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. :`)

میخک ۱۵ ۹

صراط اعتدال

یکی میگه اربعین زیارت امام حسین (ع) رو سیاسی کرده، درست نیست

یکی میگه اربعین شده زیارت معنوی خشک خالی، بدون توجه به بعد اجتماعی و سیاسی قیام امام حسین (ع)، درست نیست

یکی میگه اربعین فقط بازار شور بدون شعوره و جائیه که مردم جوگیر از اصل دین دور میشن و غرق فرعیات، درست نیست

یکی میگه تو اربعین که فرصت نمیشه آدم یه دل سیر زیارت کنه و با عشق امام مست بشه، تو اربعین از زیارت پرشور عاشقانه و خلوت با ضریح خبری نیست، و این درست نیست

 

اومدم جواب بدم بهشون؟ دلیل بیارم؟ معلومه که نه. قربون امام حسین برم، مگه من بلدم حساب کتابش رو توضیح بدم؟ فقط اومدم یه پیشنهاد بدم: 

یه بار، فقط یه بار دل بدید به اربعین. یه بار غرق بشید تو تجربه اربعین. جواب سوالاتتون رو خود به خود می‌گیرید. من الان بیام بگم "نه این‌طوری که فکر می‌کنید نیست" چیزی عوض نمیشه. خودتون باید لمسش کنید...

 

میخک ۴ ۶

خسته‌ام آقا به علمدار بطلب...

یه بار دیگه تو بین الحرمین زار بزنم

یه بار دیگه زیر سقف حضرت عباس نماز بخونم

یه بار دیگه فرصت داشته باشم با شیعیان کشورهای دیگه گپ بزنم و براشون از حاج قاسم بگم

یه بار دیگه عکس شهدای قدس رو بزنم کیفم و هرچی خادم‌های کاظمین منعم کردن گوش ندم 

یه بار دیگه کف پاهام تاول بزنه 

یه بار دیگه بتونم به بچه‌های عراقی هدیه بدم و قربون صدقه دست و دلبازی‌اشون برم

یه بار دیگه بشینم پای قصه‌ی زندگی کلی زائر جورواجور که هرکدوم از یه گوشه جهان از فرهنگ و خانواده و گذشته کاملا متفاوت اومده بودن 

یه بار دیگه مست تماشای سیل عشاق بشم

یه بار دیگه تو سامرا از دلتنگی حضرت یار زجه بزنم 

یه بار دیگه....

خواهش می‌کنم...

می دونم آدمی‌زاد به همه‌چیز عادت می‌کنه.... خواهش می‌کنم نذار عادت کنم... نذار درد نکشم... نذار حالم خوب باشه... نذار عشقت از سرم بیفته... تو رو خدا... ولم نکن... 

بزرگترین گردهمایی شیعیان... اونم وقتی دشمن‌ترین دشمنان اهل بیت مستقیما و علنا تهدیدمون کردن... تو رو خدا حضور تو این صف‌کشی علیه اشقیا رو ازم نگیر... اگه تو اربعین امسال شهید بدیم و من سر و مر و گنده تو خونه بمونم.... دیوونه میشم... امسال می‌تونم با یه پیاده‌روی ساده وحشت به دل خبیث‌ترین موجودات روی زمین بندازم... این فرصت رو ازم نگیر خدا... بذار برم تو مایه داد بزنم مرگ بر اسرائیل... بذار تو کربلا فریاد بزنم الموت لرزید الزمان... حتی عربی‌اش رو هم درست حسابی بلد نیستم ولی یاد می‌گیرم... بندم نکن تو این خونه‌ی امن و امان... وقت پیکاره، من خاک بر سر رو زمین‌گیر خونه و زندگی نکن... 

میم سین بنر منطقه‌ی ما رو با خودش برد اربعین. دیروز راه افتادن، بنر رو هم برد که هرجا تو مایه تونست بچسبونه به دیوار و روایتگری کنه... لال بشه زبونم اگه تو این روزها به درد روایتگری جنگ حق و باطل نخوره... خاک تو دهنم که برای چرت و پرت گفتن باز میشه اما اونجا که باید برای مخاطبی که باید برای محتوایی که باید نه... چقدر میم سین رو مسخره می‌کردم من... درد و بلای میم سین و امثال اون بخوره تو سر شکسته‌ی من... 

الان وقت موندن نیست... بمونم که اسرائیل بگه تهدید کردم و یه نفر نیومد؟ الان که تهدید شدیم و صهیونیست‌های کثافت برامون شاخ و شونه کشیدن باید چند برابر بریم... مگه من پا شکسته همیشه نمی‌خواستم تو راه کربلا بمیرم؟ پس الان چرا نشستم...

الان نباید ایران موند... نباید...

میخک ۳ ۳
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان