روز دوازدهم معلمی، در سوگِ "س"
س از کلاسم رفت. یعنی مامانش اومد و کلا از مدرسه بردش. بردنش غیر انتفاعی ثبت نامش کنن. چرا؟ چون اینجا یکی از همکلاسیهاش پسرشون رو میزد و باعث شده بود بچه از مدرسه بترسه و از کلاس فراری باشه. واقعا میزدنش؟ آره خب، اما نه بیشتر از باقی پسرهای کلاس. پسرن دیگه. وحشی بازیهای مخصوص خودشون رو دارن. تازه این بچه زنگ تفریح هم بیرون نمیرفت از ترس اینکه کسی نزدنتش یا هولش نده. همیشه چسبیده بود به من و از کنار من تکون نمیخورد مبادا کسی بهش حرفی بزنه یا پر کسی به پرش بخوره.
این بچه همونیه که روز جلسه اولیا مربیان مامانش گفت حیاط نره که زمین نخوره زنگ ورزش بیرون نره که سرما نخوره معلم ورزش مرد نباشه که بهش تجاوز نکنه و... قبل از اینکه مامانش این حرفها رو بزنه بچه کاملا عادی بودها، بعدش خود بچه هم حساس شد. یا مثلا در طول روز بچه خیلی معمولی و راحت تو مدرسه خوش میگذروند، مادرش که میومد زار زار گریه میکرد من از مدرسه میترسم من نمیخوام بیام مدرسه.
بعد نمیدونم چه حکمتیه هروقت مامانش سر میرسید این بچه درست جلوی چشم مادر داشت کتک میخورد و مادر همیشه باید شاهد مورد ظلم قرار گرفتن بچهاش میبود :/ وگرنه باقی وقتها حالش خیلی هم خوب بود :/ اتفاقا با اونی که به مادرش میگفت من رو میزنه و برام قلدری میکنه خیلی هم دوست بودن :/ و خیلی وقتا میدیدم عمدا یه چی میگه که دوستش رو تحریک کنه بیاد کتکش بزنه و مادرش کتک خوردنش رو ببینه :/ اصلا عجیبا غریبا. خانم پ میگه خوب شد رفت قرار بود کل مدرسه رو پیر کنه این مادر. هر چی به من گفته بود چند برابرش رو به معاونها میگفت، اینکه تو حیاط بچم اوف نشه، اینکه سرویس بهداشتی رو ببندید نذارید برن ممکنه توش چیز بشه، اینکه اجازه ندید معلم ورزش وارد ساختمون بشه فقط تو حیاط اجازه تردد داشته باشه چون اینکه همراه بچهها تو فضای بسته باشه خطرناکه و..
خلاصه که س رفت و الف درجا اومد صندلی خالیاش رو پر کرد. ولی برای من جاش خیلی خالیه. س رفت و نقاشی هاش دست من موند. س عزیز میدونستی من میخواستم آخر با نقاشی هات یه آلبوم درست کنم و بهت بدم؟ میدونستی چقدر برای این استعدادت ذوق کرده بودم و داشتم دنبال مسابقاتی میگشتم که میتونستم توشون نقاشی هات رو بفرستم و رتبه بیاری؟ میدونستی اون روزی که نقاشی جیغ رو کشیدی و گفتی این اسمش تابلوی جیغه و داوینچی سال دو هزار و دو اینو کشیده من برات مردم؟
س جانم، آیا معلم بعدیات هم قدر من دوستت داره؟ امیدوارم اون معلم از من تواناتر بشه. مادرت حق داشت. من مدیریت کلاس بلد نیستم. ولی خیلی دلم برات تنگ میشه. کاش حداقل ازم خداحافظی میکردی یه بار. کاش اجازه میدادی برای آخرین بار بغلت کنم. سرنوشتت قراره چطور باشه پسرکم؟ مادرت با این وسواسش چه بلاهایی قراره سرت بیاره؟ تا کی قراره سر هیچ و پوچ مثل ابر بهار اشک بریزی جلوی مادرت تا ترحمش رو جلب کنی؟ تو خیلی باهوشی س. عزیز دلم من هنوز کاربرگت که پاره کرده بود و سعی کرده بود خیسش کنی تا دوباره بهم بچسبونیش دستمه. برای موفقیتت دعا میکنم پسرم. برای عاقبت بخیریات با تمام وجود دعا میکنم.