خوابی بعد از سالها....
پیشنوشت: برایم سوال بود چرا مدتهاست خواب نمیبینم. آن هم منی که خوابهایم زبانزد بیان بود یک زمان. در وبلاگ دردانه خواندم که وقتی جای خوابت عوض میشود زمان میبرد تا دوباره رویا ببینی. پس من هم زمان لازم داشتم که به خانهی جدید عادت کنم. و اولین خواب بعد از هفت هشت ماه را دیشب دیدم. به پای رویاهای جذاب و سوپرخفن قبلی نمیرسد اما خب لنگه کفشی در بیابان است و دوست داشتم اینجا ثبت شود :)
خواب دیدم مامور مخفی اطلاعاتم. در یکی از عملیاتهای فوق سری که نیمه شب در یک ساختمان مرزی انجام میشد شرکت داشتم. آنجا پر بود از خارجیهایی که نمیدانم قاچاقچی بودند یا مهرههای اسرائیل. یک جلسهای بود پر از آدمهای بد به هر حال. من با لباس مبدل رفتم آنجا. لباس مبدلم اما یک ایرادی داشت که هویت مرا لو داد و مجبور شدیم به درگیری و کل عملیات مخفی به فنا رفت. مافوقم محمد سریال گاندو بود، مرا بخاطر گند زدن به اهداف عملیات به حالت تعلیق درآورد. درحالی که واقعا تقصیر من نبود. یک نفر از داخل تیم لباس مرا دستکاری کرده بود که پیامی را به دشمن بفهماند. هرچه اصرار کردم درمورد کسی که لباس را به دستم رسانده تحقیق کنید فایدهای نداشت. به حالت تعلیق درآمدم و احتمالا بعد از برگزاری دادگاه اخراج میشدم.
در این مدت بیکاری گفتم بروم مشهد. با دوستانم راهی شدم. (دوست که میگویم یک اکیپ از هم همدانشگاهیهای الانم هستند که هیچ دل خوشی ازشان ندارم :/ ) زیر حرم یک مسیر آبی مخفی وجود داشت. یک سری تونلهایی که به خیلی جاها کشیده میشدند و داخل تونل پر از آب بود، شاید برای اینکه از بیرون چاه فاضلاب به نظر برسد و کسی شک نکند. اما آبش تمیز بود و تونل به قدری بزرگ بود که یکی دو نفر در آن غواصی کنند. بعد من نمیدانم چرا فکر میکردم نفوذ به صحن اصلی حرم اتفاق خیلی خاصی است و اینکه آن تونل آبی به صحنهای مهم حرم میرسد یک مسئلهی امنیتی خطرناک به حساب میآید :/ لباس غواصی پوشیدم و تونلها را وارسی کردم. در تحقیقاتم کشف شد این تونل را خودیها ساختهاند تا تمام حرم را زیر نظر داشته باشند و از زیر زمین هم امنیت حرم را حفظ کنند، اما دشمن اینجا هم نفوذ کرده و مشغول جاسوسی از اطلاعات فوق محرمانهی صحن انقلاب است😐 قسمت کمی منطقیترش این بود که فهمیدم در یکی از رواقها پشت درهای بسته جلسات مقامات بلند پایه حکومتی برگزار میشود و اشخاص شاخص جمهوری اسلامی به آنجا رفت و آمد دارند. و در نقشهی اصلی تونلها اصلا مشخص نبود که راهی به این رواق هم وجود دارد. درواقع این قسمت از دست مامورهای ما در رفته بود و نفوذیها برای خودشون راه مخفی باز کرده بودند که جان میداد برای ترور آدمهای مهم ما.
بچهها بیرون تونل کشیک میدادند تا من غواصیکنان بگردم دنبال اطلاعات و ببینم عامل نفوذی چه کسی میتواند باشد و هدفش از این نفوذ دقیقا چیست. بیرون که آمدم دیدم دوستانم فرار کردهاند. برادران اطلاعات مشهد در خروجی تونل انتظارم را میکشیدند و به محض بیرون آمدن از آب دستگیرم کردند. کلی قسم و آیه و مدرک که من از خواهران فلان شهرم و خودی به حساب میآیم. باورم کردند. تازه کلی عزت و احترامم گذاشتند که از راه دور زحمت کشیده و آمدهام برای اصلاح نقطه ضعفهایشان کمک کنم. میخواستم از ماشینشان پیاده شوم که مافوقم (محمد سریال گاندو) سر رسید و نه تنها آبرویم را برد که با یک دعوای مفصل از خجالتم در آمد. اصرار داشتم کسی که در لباس مبدلم نشانهای برای دشمن گذاشته بود حضورم در تونل را هم لو داده و هر که هست یک نفوذی خطرناک است و نقشههای خبیثانهای در سر دارد. کارت شناساییام را گرفتند و اخراج! خانهنشین شدم.
نمیدانم چه مناسبتی بود، یکی از اعیاد مذهبی بود به نظرم. تلوزیون فیلمهای آرشیوی حرم امام رضا (ع) را نشان میداد. یک لحظه خودم و دوستانم را در تلوزیون دیدم. مربوط به دفعهی قبل نه، دفعهی قبلیتری بود که باهم رفته بودیم مشهد و در یکی از جشنها شرکت کرده بودیم. یه صحنه داشتیم برای دوربین بای بای میکردیم و من متوجه شدم دختر دکتر میم هم همراهمون بوده. همون حضور دختر دکتر میم برام معنادار بود اما معنیاش الان یادم نمیاد. بعد دیدم جشن کلا روی تونل بوده و یه چیزهایی کف زمین دیده میشده و یه سری رفت و آمدهایی هم بود که اون موقع که مشهد بودن مفهومش رو درک نکرده بودم. ولی موقع دیدنش تو تلوزیون تیکههای پازل رو کنار هم چیدم و متوجه شدم همهچیز زیر سر ازبکستانه و ازبکها یه کارهایی کردن. خواستم برم به مافوقم این کشف بزرگ رو گزارش بدم که از خواب بیدار شدم :`)