زندگی متاهلی
اینجوریه که از ساعت یک شب شروع کردی برای صبحونه فرداش عدسی بپزی و هنوز هم که هنوزه عدسهایی که اون همه خیس خورده بودن نپختن. و تو خودت رو با خوندن آرشیو پاک شده وبلاگت و آرزوهای چهار پنج سال پیشت بیدار نگه میداری چون اگه خوابت ببره... خب بیایید خاطره اون شب ماه رمضونی که به سختی بیدار مونده بودم سحری درست کنم و لحظات آخر خوابم برد رو فراموش کنیم.
پن: در روزهای عادی اینقدر مهربون و فداکار نیستم. به طور ناگهانی مریض شده و نگرانم بدنش ضعیف بشه منو نبره اربعین 🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️🚶🏻♀️
پن۲: پست قبلی رو لطفا از یاد نبرید. هنوز در جریانه. باتشکر فراوان :`)