دیگه چه خبر؟
۱_ فائقه پیام نوشته اگه زندهای علائم حیاتی نشون بده، نگرانتیم. بعد یکی دو روز نوشتم الان زندهام ولی اون موقع نبودم. واقعا بعضی وقتها انگار زنده نیستم. خودم رو نمیفهمم. البته میفهممها، برای خودم اونقدر که باید وقت بذارم نمیذارم. فرار از خود اصلا کار عاقلانهای نیست اما... کاش یکی من رو با خودم بذاره تو یه اتاق، در رو هم از پشت قفل کنه. یا من زنده میمونم یا من. که امیدوارم من زنده بمونم وگرنه همهچیز بدتر میشه.
صرفا جهت اطلاع: دو شخصیتی نشدم. مثل تمام آدمها ابعاد مختلف و روحیات مختلفی درون خودم دارم فقط.
۲_ ولی به نظرم دهه اول محرم نباید زیاد ذکر مصیبت خوند. نباید روضهی مکشوف خوند. نباید زیاد سوز و گداز داد به روایتها. دهه اول باید بیشتر مدح اهل کربلا باشه. مثلا یه روز بشینی فقط از پهلوانی و مردونگی و معرفت حضرت عباس بگی. یه روز فقط از قصههای نازپرورده و عزیز دردونه بودن و شیرین زبونی حضرت رقیه. از زندگی هرکدوم از شهدا اطلاعات جالب و کمتر شنیده شده رو نقل کنی. یه جوری که آخر مجلس با اون شخص احساس نزدیکی کنیم. که مهرش به دلمون بشینه. نه بخاطر اینکه قراره شهید بشه، چون شهید زندگی کرده. شنونده خودش تو خیلی از این خاطره گفتنها و مدح و ثناها اصل قضیه رو میگیره و اشک میریزه. اگه راضی نشدی یه سری اشارات ریز بکن. برای دهه اول کافیه. روضههای سوزناک رو بذار شام غریبان و دهه دوم. وگرنه از همون اول این همه روضهی باز... ماجرا رو لوث و تکراری میکنه دیگه.
۳_ به حدی به دوست نیازمندم که کم مونده برای این نیازمندی آگهی چاپ کنم. البته که این کار رو نمیکنم. من حتی حوصلهی دوستهای خودم رو ندارم. زنگ میزنن و جواب نمیدم. احساس نمیکنم هیچ خیری در دوست وجود داشته باشه. خیر هم اگه باشه ضررش بیشتره همیشه. من از زندگی بیاعتمادی به دوست رو یاد گرفتم. در حال حاضر صمیمیترین دوستم مامانمه که خب... مامانه دیگه.
۴_ میترسم برم اربعین و بیام. بازهم همین آدمی باشم که هستم. دعا کنید اینطوری نشه.
۵_ مدتیه شکنندهتر از پر پروانه شدم. چی منو اینقدر شکننده کرده؟ چی از من موجودی تا این حد بیطاقت ساخته؟ واقعا نمیدونم. شیشهای هستم که با کوچکترین ضربه نه تنها میشکنه، نه فقط ذره ذره میشه، که پودر میشه. چرا؟ نمیدونم.
۶_ از کمبود احساس معنوی رنج میبرم. البته تا امروز یه گوشه ذهنم رو تکلیفم مشغول کرده بود که با وجود یک هفته تاخیر و ثبت شدن نمرات همه عملا رو هوا بودم. اگه این درس رو میفتادم یه سال کامل عقب میموندم. و خب خدا و استاد هردو رحم کردن. خلاص شدم. تا میخواستم یکم بغض کنم خودخوری شروع میشد که تو مگه تکلیفت رو فرستادی که نشستی داری گریه میکنی؟؟؟ امام حسین درمورد مسئولیت پذیری چیزی نگفته؟؟؟ تو خجالت نمیکشی؟؟؟ تو لکهی ننگ این دستگاهی...
درسته که این من سرزنشگر همچنان بهانه کافی برای تخریب و ترور شخصیت من پیدا میکنه، ولی خب حداقل یه ذره راحتتر نفس میکشم الان.