نامه ای به 1499

سلام

 

راستش خودم هم نمی دانم به چه کسی یا چه چیزی سلام می دهم. احتمالا تا آن زمان زبان های زیادی به دست فراموشی سپرده خواهند شد. جغرافیای زمین و مرزبندی کشورها تغییر خواهد کرد. ممکن است نسل من و همه ی کسانی که میشناسم به کل منقرض شده باشد. پس سلامم به هیچ شخص یا اشخاص خاصی نیست. حتی خطابم به انسان هم نیست که ممکن است انسان در فرایند تکامل شکل و شمایل بسیار متفاوتی به خود گرفته باشد. و من به هیچ وجه دوست ندارم با این موجود پیشرفته ی زشت که باقی مانده ی نسل بشرند و لابد در کثافت و جنایت غوطه ور شده اند هم کلام شوم.

 

می گویم سلام. با اینکه احتمالش زیاد است هیچکس این نامه را نخواند. شاید یک روز خاصیت مغناطیسی قطب ها تحت تاثیر عواملی تغییر کرده و الکتریسته به کل قطع شود. در عوض تکنولوژی های عجیب و غریب تری ظهور کنند. اینترنت در میان افسانه ها در قفسه ای بین اژدهای سه سر و غول چراغ جادو جای گیرد. وبلاگ که جای خود دارد! قطع به یقین تفاوتی که صد سال بعد با اکنون دارد صد برابر بیشتر از زمان حال با صد سال پیش است. با این حال به خود آن سال و آن زمان احتمالا نحس می گویم سلام.

 

 

بازهم می گویم، سلام!

 

۱۴۹۹ عزیز، امیدوارم اینکه تصورات زشتی از تو دارم ناراحتت نکرده باشد. همان طور که من درمورد بینی بزرگ و صورت بدترکیبم بی تقصیرم، تو هم گناهی نداری که آدمی زاد یا هر موجودی که اسمش هست تو را به چه شکل کریهی تبدیل کرده. مطمئنم تو هم دلت می خواست آسمان آبی را شده برای یک بار ببینی. جوانه زدن یک درخت را تماشا کنی و به محض تولدت ذوق کنی از میزبانی زمینی که به احترام حضورت سبزترین لباسش را پوشیده. ۱۴۹۹ من، بهار را ندیدن درد بزرگی است. و من به هیچ عنوان نمی توانم ذره ای از این غم را درک کنم. همانطور که تو نمی توانی درک کنی من گرمای یک ظهر تابستانی را مطبوع بدانم و با سر کشیدن یک لیوان از مایعی که بیشتر حجمش را H2O تشکیل داده  آتش درونم فرو بنشانم و چطور زبانه های خورشیدی استخوان هایم را نمی سوزانند . آه ۱۴۹۹ ! حواست هست که در روزهای آخر شهریور به سر می بریم؟ حتما تو هم حساب روزها از دستت در رفته. البته نمی دانم... اگر من در چنین شرایطی بودم حساب انگشت های دستم از دستم در می رفت یا نه. به هر حال، حسرت نرقصیدن با برگ های پاییزی بیش از همه تو را خواهد آزرد. مخصوصا که باران در لغت نامه ی تو یک بلای آسمانی است. اسیدی با PH منفی پنج است و به هیچ وجه شاعرانه به حساب نمی آید. می دانی بدی اش کجاست؟ اینکه اگرهم ماشین زمان اختراع شود هرکس و ناکسی می تواند به دنیای قبل از نابودی برگردد الا تو. تویی که نامت ۱۴۹۹ است خود مفهوم بدبختی هستی‌. چقدر دلم می خواهد تنگ در آغوشت بگیرم و با هم بر این احوال اشک بریزیم.

 

حواسم کجاست؟ تو که زمین گیر نیستی. می توانی سالی باشی که اتمسفر مریخ بازسازی شده و روبانش را فضاپیمای خود رییس جمهور می برد و همه برایش کف می زنند. به جهنم که سیاره ی خودمان به چه روزی افتاده. تو به جای خاصی بند نشده ای. تو سال آن اشراف زاده هایی که ژنشان واقعا خوب و مرغوب است هم هستی. تو به آن دختر زیبارویی که چشم های بنفشش خیس اشک شده اند و با غصه از آبشش های فیلتردار همکلاسی هایش می گوید و پدر و مادرش را بخاطر بی توجهی به او موقع تولدش سرزنش میکند هم تعلق داری. البته نمی دانم چیزی به نام پدر و مادر در آن زمان اصلا وجود دارد یا نه. به هر حال، فکر نمی کنم سرمایه داران آن دوره دست کمی از شداد داشته باشند و دست به ساختن بهشت نزنند. تو که نمی دانی بهشت واقعی یعنی چه! حتما از آن زیبایی های مصنوعی لذت هم می بری. آه ۱۴۹۹! تو شاید بی رحم هم باشی. تمام این تبعیض ها را تماشا می کنی و ککت هم نمی گزد. معلوم است که سنگدل شده ای! چه شد؟ چرا رو  ترش کردی؟ مگر دروغ می گویم؟ باید تاحالا از خجالت آب شده و به زیر زمین رفته بودی. نه اینکه با گستاخی زل بزنی به آن مرد نی قلیان بخت برگشته که در صف قصابی است و منتظر است که سرش برای اربابانش طبخ شود! و بعد فردای تیره تری را برای زن و بچه ی بی نوایش رو کنی! تو مگر دل نداری! چطور شرم نمی کنی؟!

 

خیلی خب، زیادی تند رفتم. گذشته ها گذشته و تو فقط نظاره گر بودی. می پرسی چرا این تقدیر لعنتی تو را به نظاره ی این چنین کابوسی نشانده؟ غصه نخور عزیز جان! مژدگانی ام را بده تا خبر خوشی را به گوشت برسانم. تغییر نزدیک است. پاییز امسال رحمت الهی نازل خواهد شد. حق داری باور نکنی. مردم هم وعده ی حق را فراموش کرده اند انگار. اصلا خود حق و ناحق را فراموش کرده اند! گم شده اند در منجلاب فساد و از له شدن زیر چرخ شیطان لذت می برند. یاران حقیقی اما دلسرد نشده اند. جمع شده اند دور هم. دارند می آیند. نشانه های ظهور را نمی بینی؟ من که با صد سال فاصله به وضوح می بینم. اسم تو تا ابد در یاد همگان خواهد ماند. ۱۴۹۹، سال آخر دوران تاریکی. یا سال اول بازگشت منجی. قشنگ است نه؟ یعنی فوق العاده است! می گویند هر که تاریخ دقیقی برای شکفتن گل نرگس بدهد دروغگوست. من هم اعتراف می کنم سند و مدرکی برای این ادعایم ندارم. فقط دلم می گوید بیشتر از این نباید طول بکشد. اصلا... وایستا ببینم چرا می خندی؟ یعنی تا آن زمان دولت عشق برقرار شده و فقط منم که خبر ندارم؟ یعنی دوران بدبختی به سر آمده؟

 

آی ۱۴۹۹ ناقلا ! خوب دستم انداختی! گذاشتی این همه غصه بخورم و در دلت ریز ریز خندیدی. عیبی ندارد. می بخشمت. حالا تو بگو سرزمین رویاها دقیقا چه شکلی است؟ ذهن من انگار نمی تواند خوشی را تصور کند. یادت باشد توصیفات دقیقت از حکومت سراسر صلح و مهر را در نامه ی بعدی برایم بفرستی. چه دارم می گویم؟ جدی جدی خل شده ام! تو که خواندن و نوشتن بلد نیستی! البته می توانی یکی از مردمان زمانت را مامور به این کار کنی. نمی توانی؟ با آن کس که در این شش ماه بیش از همه بر وفق مرادش بوده ای صحبت کن و بگو دختر کنجکاو و ماجراجوریی حدود صد سال قبل به انتظار نامه ای است که به دستش برسد. هرچقدر هم که طول بکشد مهم نیست. من می توانم تا زمانی که پیرزن علیل و خمیده قامتی شوم صبر کنم. ولی تا صد سال دیگر که زنده نمی مانم! 

 

خب ۱۴۹۹ جان، بیش از این سرت را درد نیاورم. تو هم برو به کار و بارت برس. باید کنار پاییز بنشینی و دانه دانه برگ ها را رنگ کنی. اگر ظهور رسیده باشد قطعا طبیعت هم دوباره روی خوشش را نشانتان داده. بلبل ها دوباره شروع به نغمه سرایی کرده اند و چشمه ها با ذوق و شوق می جوشند. برو عزیز من. سلام مرا هم به آقا برسان. 

 

 

مخلص شما، سین دال

 

 

پ . ن: راستی، از فاطمه ی عزیز هم تشکر می کنم که مرا به فکر نامه نوشتن به تو انداخت و اسباب دوستی ما را فراهم کرد :)

 

میخک ۲۷ ۱۰
Nobody -

ایده‌ی فوق‌العاده‌ای بود!! این‌که برای خودِ‌ اون سال می‌نویسی نه برای آدم‌هاش. و خیلی هم خوب جمعش کردی و قشنگ نوشتی و آقا اصلا همه‌چی تموم بود این. :)) بعد فکر کن چقدر جالب بشه اگه صد سال بعد، یکی برای 1399 نامه بنویسه! :)

ایده ی فاطمه بود :)

اوه نه اون قسمتش ایده ی خودم بود :)
چشم هات فوق العاده می بینه :) 
نوبادی! باز رفتی سراغ تعریف کردن ها؟ من چی بگم بهت؟ نه بابا این چه حرفیه اونقدرها هم قشنگ نیست...
چه جالب میشه! :))

Faez eh

چقدر قشنگ نوشته بودی :)))

خوشحالم که اخرش با لبخند تموم شد :))

یعنی کسی اونموقعه این نامه ها رو میخونه ؟ 

من ک تو وصبت نامه ام مینویسم لااقل نوه هام بخونن :))

که ی زمانی ی بیان داشتیم با چنین رفقای درجه یکی :)

که حتی مهربونی هاشون رو نثار ۱۰۰ سال بعد هم کردن :)

قشنگ خوندی :)))))


منم خوشحالم :) فقط یه خورده به ۱۴۹۹ حسودیم شد :(

فکر نکنم. اما ۱۴۹۹ از حالا میتونه بخونه دیگه. اون خودش جزئی از زمانه در قید و بند زمان نیست. مثلا تو همایش سال های پر افتخار به ۱۵۱۳ و ۱۳۶۷ پز میده و میگه میدونیدن، کم پیش میاد که یه سال نامه دریافت کنه. شانسه دیگه. شما هم غصه نخورید نامه گرفتن اونقدرها هم فوق العاده نیست ... بعد با لبخند ملیح دوباره نامه ی من رو میخونه :)

منم تو وصیت نامه ام می نویسم نوه هام وبلاگ تو رو هم بخونن :) کامنت هم بدن که نوه هات خوشحال شن :) اینطوری باب آشنایی اشون باز میشه :)

:))

آرتمیس ツ

چه قشنگ *_* 

واقعا خیلی چالش سختیه . خیلی خوب از پسش بر اومدین 

چشم هات قشنگ می بینه :)

نه اونقدرها هم سخت نیست
فقط باید مخاطب نامه رو بشناسی
همین :)

حدیث ツ

این از اون چالش هایی هست که اصلا دلم نمیخواد توش شرکت کنم :)))

فقط میخوام نوشته های بقیه رو بخونم و لذت ببرم ^_^

Just it 🤣😜

خب پس رسما دعوتت می کنم که شرکت کنی :)

امتحان کن
نوشتن خیلی لذت بخش تر از خوندنه :)

هیوا جعفری

همش احساس می کنم ۱۴۹۹ یه شخصه:)) 

لذت بردم

#جان بخشی به اشیا :)

راستی زمان یه شیء به حساب میاد؟ 

حدیث ツ

ای کاش نگفته بودم :))

لعنت به دهانی که بی موقع باز شود... :))

 

+ممنون از دعوتت،ولی جدی فک نکنم بنویسم ؛)

نه دیگه گفتی نمیشه پسش بگیری

جدی می خواستم دعوتت کنم
بعد فکر کردم دیگه چه کسایی رو دعوت کنم؟
فقط اسم تو که نمیشه، باید بیشتر از یه اسم می بود
بقیه ی اونایی که باهاشون رو در وایستی ندارم رو هم فاطمه دعوت کرده
کامنتت مشکل گشا شد :)

بنویس میگم! اصلا بزار چرت و پرت از آب در بیاد. کی به کیه؟ کسی نمره میده مگه؟

free bird

سلام :)
راستش اولش اینطور بنظرم میومد که ناامیدانه با آینده نگاه کردین ولی پایانش عالی بود! اونجائی که گفتین "آی 1499 ناقلا" :)

بنظرم خیلی جالب نوشتین، ایده‌هاتون، مثل چشم‌های بنفش و آب‌شش و بریدن سر آدم هم جدید بودن :).

علیک سلام :)

تا شب به انتهای خودش نرسه خورشید طلوع نمیکنه
این باور قلبی منه
ممنون لطف دارین :)

نسیم بهاری

ایده باحالیه منم میخوام یه نامه بنویسم=))

من خیلی امید دارم که زودی اوضاع درست بشه:)

سلام 1499!ما رو نمیبینی در چه حالی؟:)

آه راستی الی توضیح اینکه چی میخوام بذارم توی وبلاگ رو توضیحاتش نوشتم:)

پس شما هم دعوتی :)

چالش به این صورته که یه نامه بنویسی به هرکس یا هر چیزی در صد سال آینده :)

من فکر می کنم تا کاملا نابود نشده درست هم نمیشه
:)

بله خوندم :)
ایشالا حسابی بترکونی :) 

Sepideh Adliepour

فک نمی کنم نیازی باشه که از فوق‌العاده بودن ایده بگم!

اصلا چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است/:

ولی خب واقعا فرا تر از انتظار نوشتی

یعنی اگه من می خواستم راجب چنین موضوعی بنویسم شاید خیلی خیلی سطح پایین تر می شد

ایده ی فاطمه بود جانا :)

از ایشون تشکر کن :)

باز تعریف های اینها شروع شد! من چطور بگم بی جنبه ام؟ اینجوری تعریف نکنین. از خودم در میام! 

همین حالا ازت دعوت می کنم نامه ای به هر کس یا هر چیز در صد سال بعد بنویسی :)
بدو برو بنویس دخترجان.
مطمئنم که فوق العاده می نویسی :)

Sepideh Adliepour

من الان دقیقا داخل اون مرحله یه سال بخور نون و تره باقیشو بخور نون و کره هستما/:

اما سعیییییی میکنم توی این چالش شرکت کنم اگر سویی برای چشمام بمونه البته دیگه جدی جدی دارم کور میشم‌/:

اما خب چالشه هم سخته

میدونم که میتونم راجبش بنویسم اما نمیدونم بتونه خوب بشه یانه

(ارزش خودن داشته باشه یا نه)

اما خب بهش فک می کنم ببینم چیزی به ذهنم میرسه یا نه/:

یه سال بخور نون و تره که میگی فقط درس خوندن سال کنکور به ذهنم میاد و بس :/

هیچ تصور دیگه ازش ندارم :/

برای چی سپیده جان؟ خدا نکنه! اگه بخاطر گوشیه حتما بزارش کنار. وبلاگت رو هم موقتا ببند. جدی میگم! هیچی به اندازه ی سلامتی ات مهم نیست! این نوشته ها هیچ جا نمیرن. هر وقت خواستی میتونی بیای بخ.نی و بنویسی. فعلا استراحت بده به چشم هات. نبینم دیگه تو بیان پیدات بشه ها. رسما پیگیرت میشم از امروز! 

فاطمه ‌‌‌‌

چقدر قشنگ نوشته بودییی، لذت بردم واقعا😍

اینش هم باحال بود که به خود ۱۴۹۹ نوشته بودی!

دمت گرم :)

قشنگ خوندی :)

لطف داری :)
ممنون :)
منتظر نامه ی خودت هستم ها 

هیوا جعفری

زمان شیء به حساب نمیاد :/ 

:))

زمان خودش یه دسته بندی جداست... 
که خیلی غیر قابل لمسش میکنه :(

جودی __

سلام سلام:)

آقا چه خلاقانه ... حقیقتش حسودیم میشه به این قلم و تفکری که پشتش هست :))

نمی دونم چرا فکر کردم اول شاید ۱۴۹۹ یه آدمه مثلا ... با اینکه اولش نوشته بودی برای شخص خاصی نمی نویسی ...! و ممنون که آخرش خوب تموم شد:)) داشتم افسردگی میگرفتم حقیقتا... و ...

امیدوارم نسل بعد ما ...نسل قبلش رو بخونه و ... گریزی بزنه به گذشته ... امیدوارم!

علیک سلام :)

خوش اومدین :)
ممنون. لطف دارین. چشم هاتون خلاقانه می بینه 😊
۱۴۹۹ یه عدده. یه تیکه از زمان. حلقه ای از تاریخ. اما دلیل میشه که دل نداشته باشه؟ 
خواهش می کنم 😄
میخونن. اما درس چندانی نمی گیرن. همونطور که ما نگرفتیم. خودمون رو بالاتر از قبلی ها می دونیم و تفاوت ها رو بهانه می کنیم که همون اشتباهات رو تکرار کنیم. هرچند، امیدوارم نسل بعدما عاقل تر باشه. امیدوارم :)

Sepideh Adliepour

نه من خیلی سرمو نمیکنم تو گوشی بخاطر کتاب خوندن زیاد این شکلی شدما((:

و خشکی چشم شدید گرفتم از بعد از ماه رمضون امسال

بدبختی ریختن روزی 6،7 نوع قطره که یکیش هر 2 ساعت یه باره پدرمو درآورده خواب برام نذاشته‌/:

تحریم کتابی هم شدم  به شدت داره بهم سخت میگذره/:

کتابای مدرو دارم فقط که امروز چندساعت خوندم دیگه چشام باز نمیشه-_-

خیلی وحشتناکه خلاصه/:

چه لذت بخشه اینجور دردها. نه؟

ولی بازهم مراقب خودت باش. هرچند خود منم پای وسوسه ی کتاب خوندن که وسط باشه به سختی خودم رو کنترل میکنم. اما تو میتونی جانا ! گوشی هم مثل همونه. کنار هم آسیب میزنن. مواظب باش از چاله به چاه نیافتی.
یه راهکار هست. میتونی کتابات رو امانت بدی به من :)
که دیگه نخونی اشون :)
منم با اشتیاق می پذیرم :) نظرت؟

Sepideh Adliepour

چقدرم عالی به نظر خودمم خیلی پیشنهاد خوبیه/:

اما قبلش باید کلید کمد کتاب هامو با طور و التماس و خواهش بگیرم که فک میکنم بتونم این مرحله رو پشت سر بزارم

ولی چجوری بهت امانت بودمشون؟ /:

پس موافقی :))

کجایی هستی سپیده؟ 
نزدیک باشی خودم بیام ازت بگیرم :) 

نسیم بهاری

یعنی اینجا نامه رو بنویسم؟

دنیایی که از خاکسترهای دنیای قبل قیام میکند؟

اونجوری که خیلی بد میشه:(

ان شاء الله!

نه! نه!

یه پست بزار
و به اینجا اعلام کن که پست گذاشتی 
نامه ات رو هم طبق گفته های فاطمه بنویس :)
لازم نیست دنیای خاکستری یا قیام رو توصیف کنی.
هرجور که خودت ۱۰۰ سال بعد رو تصور میکنی، همون رو بنویس. خطاب به آدم های اون دوران.
:) 

Nobody -

:)))

آخ بله بله. متاسفم. نیانکو پیشم نبود که یادآوری کنه. :( ما جزو دسته ناخوش قلمان بودیم! :دی

:)))

راستی از نیانکو چه خبر؟
چه ها میکنه؟
بهت نمیگه این همه مدت چرا هیچ پستی نزاشتی؟
زشته دختر!
اصلا دعوتت میکنم به همین چالش
زود باش برو بنویس

Sepideh Adliepour

ماکه باید همسایه باشیم 😂

ولی من بوشهری هستم😅

جدی؟؟؟

اوه بوشهر!
خیلی دوره! 
شرمنده از پس هزینه های پستش هم بر نمیام :/
خودت قفلش رو دور از دسترس خودت قرار بده😀

Sepideh Adliepour

سعی میکنم مراعات کنم😅

تحریم شدن سخته) :

می تونی انشالله :)

منم تازه از تحریم خارج شدم میدونم چی میگی

|•° م °•|

باید برای بار دوم از اول تا نصفه دوباره بخونم بعد برسم آخرش :)

ولییی تودختر نابغه ای خیلیییییییییییییییییی قشنگه:)

یعنی اینقدر گیج کننده بود؟

ببخشید دیگه😅
ممنون، لطف داری، نبوغ از خودتونه 😅

Nobody -

نیانکو هم خوبه. سلام داره. از این فاصله ی دور بهت لبخند می زنه و میو میو می کنه :)))

:( راستش خودمم عذاب وجدان دارم. ولی می نویسم. حتما و حتما یه پست درست و حسابی می ذارم. حتی اگه روزانه نویسی باشه، می نویسمش. :)

*وحشت زده نگاه کردن به اطراف* اممم... همین چالش؟ *لرزش دست* چشم چشم. این رو هم می نویسم. تمام تلاشم رو می کنم. فقط احتمالا یکم طول بکشه. خیلی وقته که همت نکردم برای نوشتن...

:))))


ممنون ازت :) چند روزیه که نیستم کلا اما فرصت کردم حتما میام ببینم نوشتی؟ چی نوشتی؟ 
چرا لرزش و وحشت جانا؟ خودت رو اذیت نکن عزیزم. هر وقت وقت و حوصله داشتی :) 

مهدی ­­­­

خیلی قشنگ بود. این پست چند روز تو لپتاپم باز بود ولی هی نمیشد تا آخرش رو بخونم. ایشالا اون روزای خوب زود تر میرسن!

ممنون، لطف دارین، چشم هاتون قشنگ می بینه :)

انشالله...

ایریس

روش فکر میکنم ولی قول نمیدمD:

هر وقت وقت داشتی :)



آیریس کاش با اکانت خودت ااکنت بدی که جواب اومد ببینی. الان جواب الامان رو کجا بدم بهت؟ 

ریحون

خیلی قشنگ بود :)) فکر نمیکردم به اینجا ها کشیده بشه ...

قشنگ خوندی :)

راستش رو بخوای خودم هم فکرش رو نمی کردم :/

نفس

شیوه برداششت رو خیلی دوست دارم:)

از بُعدی که نگاه میکنی به یه عدد ویه سال که ظاهرا بی معنیه ولی تو جون بهش میدی رنگ ولعابش میدی هویت و معنی میدی:)

با اجازه لینکتو میزارم تو پست وبم بقیه بیان کیف کنن:)

شیوه ی برداشتم هم تو رو دوست داره :)

ممنون لطف داری😄


راستی نفس، چرا کامنت هام به دستت نمی رسه؟ 

|•° م °•|

تو بلاگفا؟

ای خواهر...

 این بلاگفا نمیدونم چه پدر کشتگی داره با اینجا که :/

آری تو بلاگفا 

هی... :(

نسیم بهاری

باشه با اکانتم نظر میدم:)

سپاس :) 

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان