باز هم اسمِ منِ گمشده جا می‌افتد؟

بغضم رو قورت میدم. خاطرات جمعه نصر از جلوی چشم‌هام می‌گذره. داد میزد. فحش می‌داد. نفرین می‌کرد. سه شبانه روز از سردرد خوابش نمی‌برد. گریه‌لش بند نمیومد. اون زمان نمی‌دونستم اگه برم تا این حد واکنش نشون میده. الان می‌دونم و مطمئنم. بغضم رو قورت میدم. اون موقع حال جسمی‌اش خوب بود؛، الان نه‌. الان بارداره‌ و استرس براش مثل سم می‌مونه.

بغضم رو قورت میدم. نباید جلوش گریه کنم. تقصیر اون نیست. اگه من لایق اربعین بودم خود امام حسین به دلش می‌انداخت تا رضایت بده. بغضم رو قورت میدم. همه‌ی گناه‌هام میاد جلوی چشمم؛ نمازهایی که قضا شد، خشمی که کنترل نشد، صبری که به جا آورده نشد، نیش زبونی که مهار نشد و... معلومه که هر کس و ناکسی رو اربعین راه نمیدن. معلومه که هر بی لیاقتی تو سفینه‌ی نجات جا نداره‌. پارسال هم در دیزی باز بود، حیای من کجای رفته بود؟ معلوم بود که من کجا و اربعینی‌ها کجا!

گوشی دستم می‌گیرم تا‌حواسم پرت شه. میرم ایتا، کانال مزون حجاب، به ادمین پیام میدم "سلام وقتتون بخیر، این مدل برای اربعین به اندازه کافی خنک هست؟" و منتظر جوابش می‌مونم. آخه من هنوز به کرامت این خاندان امید دارم...

میخک ۶ ۲
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان