تو که رفتی نوشتم آسمان روی سرم خراب شد.
بعد از رفتنت این اتفاق مکررا افتاد. انگار تو ستون آسمان من بودی. همین که رفتی این آسمان فقط بهانه میخواست برای خراب شدن. اتفاق پشت اتفاق. تلخی پشت تلخی.
از حقیقت رژیم بعث اسد میخوانم و میرسم به سبک تعامل تو با آنها، غرق حیرت میشوم.
از کنشگری و سیاستت در عراق میخوانم، پر بغض میشوم.
از سبک زندگیات میشنوم، خراب میشوم.
من احساسی نگاه نمیکنم سردار، هرچه عقل و منطق بیشتری به کار میبرم تو را ابرقهرمانتر میبینم. بعد میفهمم که گرفتن انتقام تو کار آدمهای معمولی نیست، ابرقهرمان میخواهد. سردار میخواهد. توقع بیجایی از مسئولین داشتم...چ
اوضاع جهان خوب نیست ابرقهرمان من. حال دنیا خوب نیست. نگاه به شبکههای صدا و سیما نکن. این "حرم" در وضعیتی معلق بین مرگ و زندگی است. سردار راستش خیلی تنها شدهایم. و فقط تو میدانی این خیلی چقدر عمق دارد. آنقدر عمیق که بیش از نیمی از کسانی که این جمله را میگویند(من جمله خودم) در دسته اول شخص جمع راوی حساب نمیشوند.
میشود به امام بگویی پس کی میآید؟ چقدر تنهاتر شویم که رحمش بگیرد؟
مهمل میگویم؟
خرابم سردار
کمکم کن