شکر

تصور کنید یه زندگی کاملا غنی و سرشار از هرآنچه که یه انسان ممکنه بخواد داشته باشه دارید، یه زندگی خالی از هر نیاز و هر کمبودی دارید، هرررررررچیییییی بخواید در بهترین حالتش فراهمه، آرزو و هدفی نمونده که بهش نرسیده باشید، چیزی نیست که دلتون بخواد به دستش بیارید، هیچ مشکل و گرفتاری‌ای وجود نداره، گرهی تو مسیر زندگی‌اتون نیست، تصور کنید رو دور تند خوشبختی محض به سر می‌برید.

اگه همچین زندگی‌ای داشتیم اصلا خدا رو می‌پرستیدیم؟ 

اصلا خدا به یادمون میفتاد؟ 

 

خب پس بابت کمبودها و مشکلات هم شکر :`)

شکر که خدا گاهی گوشمون رو می‌پیچونه تا یادمون بیاد رزاق خودشه ولاغیر. اگه نخواد یه قطره آب هم برای نوشیدن نیست چه برسه خونه ای برای زندگی...

 

 

مهیار میگه بیا بریم لبنان. اونجا با گروه‌های جهادی یه سالی زندگی کنیم. جهاد هم میکنیم خب. راستی بیروت الان اجاره خونه نمیخواد که نه؟ بعد یه سال هم باید سعی کنیم شهید بشیم بریم منزل ابدی. اگه نریم لبنان و صاحب خونه بیرونمون کنه کجا رو داریم بریم؟ #سواستفاده_از_جنگ   :دی   

حالا همین پست من رو پس فردا علم میکنن میگن ببینید شهدا چون خونه زندگی نداشتن رفتن شهید بشن. نخیر اونا برعکس من و مهیار نیت شوم نداشتن، برای همین هم تونستن شهید بشن. 

 

 

دعا میکنید برامون؟ :`)

میخک ۳ ۶

اندکی مقاومت

۱_ پست قبل فقط جنبه طنز داشت‌. وگرنه مد شدن این دست کارهای خیریه خیلی هم خوبه. برای شهر من مسبوق به سابقه نیست و کاملا نوآورانه به حساب میاد پس طبیعیه که آدم اولش تعجب کنه. حتی این موکبهای خیابانی هم تو شهر من خلاقیت به حساب میومد و دو سه سال بود که داشت رونق می‌گرفت. تازه داشتیم خوشحال می‌شدیم که شهر ما هم بله :) الان از تو موکب میری پذیرایی برمیداری، دهنت رو باز میکنی که بکی احسان امام حسین (ع) کارتخوان میذارن جلوت  D: اونم با چه قیمتی! شوکه کننده است ولی خوبه ^~^  الحمدالله :)

 

۲_ نیم ساعت کنار میز ایران همدل وایستادم. تو همین نیم ساعت اونقدر طلا دیدم که به عمرم ندیده بودم. قسمت تاثیرگذارترش اینجاست که اکثرا سرویس ازدواجشون رو خانم‌ها داشتن میدادن. خداوکیلی سرویس ازدواج واقعا چیز خاصیه، اصلا فارغ از بار مادی بار معنایی خاصی برای آدم داره. یادگاری مهمیه خب... یا حتی از اون بالاتر حلقه‌های ازدواجشون رو میدادن! گوشواره‌ی گوششون رو همونجا زیر روسری در می‌آوردن و اهدا میکردن...اینها جنبه ذخیره‌ی پس‌انداز نیست دیگه، این همه‌ی دارایی اون خانم‌هاست.

 

۳_ یه دختر بچه اومد گوشواره‌اش رو داد. گوشواره‌اش هم خیلی خیلی سبک بودها، قیمتی نداشت اما وسعشون همین بود خب... من گفتم آقا من این گوشواره رو میخرم و به صاحبش هدیه میکنم. دختر قشنگم شما میخواید قد پول گوشواره کمک کنید به مقاومت؟ خب کردید. اینم هدیه‌ات عزیزم. قبول نکرد. مامانش هم قبول نکرد. گفت چیزی که دادم رو پس نمیگیرم. یاد دیالوگ ام وهب افتادم...

 

۴_ زینب شریعتمدار میگفت رفته بودیم عیادت جانبازان پیجری. یه پسری بود بینایی‌اش رو کامل از دست داده بود‌. حالا پسر حزب اللهی و رزمنده هم نبودها، یه شهروند کاملا عادی بود. مادرش برای دوباره دیدن و شفا گرفتنش دعا می‌کرد. پسره عصبانی شد گفت من چشمی که دادم رو پس نمیگیرم. چقدر ام‌وهب‌ها زیاد شدن... 

 

۵_  یه سخنران از لبنان اومده بود برنامه. مرد تقریبا جوونی هم بود. چهل ساله میشد نهایتا. همونجا تو برنامه بهش زنگ زدن و گفتن دامادت شهید شده. زنش و دخترش همچنان تو جنوب لبنان بودن‌. هیچی نگفت. حتی به روش نمی‌آورد. اگه مترجم به ما نمی‌گفت که این تماس اتفاق افتاده اصلا نمی‌افتادیم. تو سخنرانی‌اش هم حتی یه اشاره نکرد. بعد من اون پشت مشت‌ها شر شر اشک می‌ریختم... سخنران با صلابت و قاطعیت از سنت‌های الهی میگفت و از قطعی بودن پیروزی به شرط جهاد مخلصانه. از موضع قدرت صحبت می‌کرد کامل، من جلوی اشک‌هام رو نمیتونستم بگیرم ولی‌‌. 

 

 

۶_ نمیتونم طلاهام رو بدم‌. پولی که میشه باهاشون طلا خرید رو میدما، منظور از نظر قیمت شاید فرقش خیلی خیلی نباشه‌‌‌. اما.‌.. خانم‌ها می‌فهمن چی میگم؟ این چه وابستگی مسخره‌ایه که به طلاهام دارم؟ مخصوصا وقتی با حقوق خودت خریده باشی. نه که از پولش، از قشنگی‌آش نمیتونم دل بکنم. خدا منو ببخشه. خدا هدایتم کنه واقعا :[  من برعکس تازه عروس‌ها النگوی خاصی ندارم‌. پس‌اندازم رو جمع کردم و دوتا رینگ نازک گرفتم. میخواستم دوباره پول جمع کنم و یه دونه دیگه بخرم که تو دستم قشنگ دیده بشه. پس اندازی که تا الان جمع شده بود رو دادم. ولی خود طلا رو نمیتونم. لشکریان طلا واقعا شیرزنن. من نمیتونم...

 

۷_ کسی اینجا از کاروان "الی بیت المقدس" شنیده بوده؟ پسر عجب چیز خفنی بوده!!! (باوجود تباه شدن پایانش) واقعا چطوره که هییییییییچ خبری ازش نشنیدیم؟  کتابش رو بخونید تازه به لزوم طوفان الاقصی پی می‌برید. راهش طوفان الاقصی بود ولاغیر. فلسطین بدون طوفان الاقصی ذره ذره نابود میشد، می‌مرد و هیچکس از مرگش خبردار نمیشد! کتابش رو بخونید به برکت طوفان الاقصی پی می‌برید! روحت شاد آقا یحیی که واقعا ما مرده‌ها رو زنده کردی! واقعا جان بخشیدی به جهان بی روح و خفته! تو دنیا رو بیدار کردی آقا یحیی! دمت گرم... دمت گرم... کتاب "الی بیت المقدس" رو بخونید و با پایان به شدت تلخش حرص بخورید تا بفهمید طوفان الاقصی باید اتفاق می‌افتاد و جه خوب شد که اتقاق افتاد‌. هیچ راه مسالمت آمیزی برای قضیه‌ی فلسطین وجود نداره...

 

۸_ تو سخنرانی خانم شریعتمدار یه جا به تحریم کالاهای اسرائیلی اشاره می‌کرد و من خیلی شیک سینه جلو داده و سر تکون میدادم، که یهو اسم دامستوس رو آورد. گریه‌ام گرفت. واقعا واقعا گریه‌ام گرفت. با پشت دست کوبیدم رو پیشونی‌ام. این همه ادعام میشه اون وقت خودم تو بدیهیات موندم...

 

۹_ این روزها از اهمیت امنیت بشار اسد میگن. هیچ نظری درموردش ندارم. برای من الان آقای حوثی فقط مونده. تو رو خدا مراقبشون باشید :`) یمن برای من نماد قدرت و شجاعت و جسارته. یمن برای من ایران اوایل انقلابه. درد و بلاش بخوره فرق سر مصر و عربستان. یاد شب شهادت سید حسن افتادم که خانم ح میگفت میخوام یه بلیط یه طرفه بگیرم و برم یمن و دیگه برنگردم. نذارید یمن احساس تنهایی کنه‌. هواش رو داشته باشید :`)

 

۱۰_ بعد وعده صاق۱ نسبت به وعده صاق۲ مطمئن‌تر بودیم. الان هم نسبت به قبل وعده صاق۲ دلمون آرومتره. درسته یکم  برای دیر به دیر بودن پاسخ‌ها حرص میخوریم اما اطمینان قلبی داریم و خودش خیلیه. الان واقعا وقت تخریب رئیس جمهور و دولت نیست. وقت جنگ داخلی نیست. اتفاقیه که به هر حال افتاده. الان شرایط پر التهابیه و ملت نیاز به آرامش دارن. من نمیگم انتقاد نکنیم، ولی انتقاد رو همینجوری تو مجازی نوشتن و رفتن که چی؟ که چند سال بعد بکی دیدی گفتم؟ اگه میخوای حل شه بیفت دنبالش با اصولش مطالبه‌گری کن. انتقاد با پمپاژ حس منفی و احساس بدبختی باید فرق داشته باشه، مخصوصا تو شرایط جنگی! دولت کار نمیکنه؟ مشکلات مردم رو حل نمیکنه؟ بیا کمکش بده تا حل کنه! بدو دنبالش خلاهاش رو پر کن! پس کی میخوای جهادی کار کنی؟ اصلا مگه کار جهادی غیر اینه؟ نذار مردم احساس بدی داشته باشن. به پای این دولت نوشته میشه؟ به درک! الان جمهوری اسلامی مهمه! الان مهمه که شرایط داخلی ایران آروم باشه....

میخک ۰ ۸

تا کی همدلی

دلم برای وقتایی که ایستگاه صلواتی میزدن و میرفتیم با یه صلوات نوشیدنی و خوردنی برمیداشتیم تنگ شده. دلم برای پذیرایی‌های رنگارنگ مراسم‌های مذهبی تنگ شده. بابا جان کمک میکنم به حزب الله اوکی، یه استکان چای رو چرا به قیمت کافه‌های بالا شهر به من میفروشی آخه  :`) یکم هم نذری رایگان بدید خب  :`)

میدونم شرایط جنگیه و نباید غر زد. ولی خب دلم تنگ شده دا. 

دلم اربعین میخواد اصلا :`)

میخک ۰ ۵

سین دال و آقای پستچی

یه بسته از مجازی سفارش داده بودم. مدتها بود که خبری ازش نمیشد. به ادمین کانال پیام دادم و گفت پیگیری میکنه. دیگه فراموشش کردم تا چند روز بعد که شب جایی بودیم و گوشی‌ام زنگ خورد. شماره ناشناس بودم، منم موقعیت صحبت نداشتم و رد تماس زدم. نوشتم لطفا پیام دهید. اصولا برای اکثر ناشناس‌هایی که دیروقت زنگ میزنن همین کار رو میکنم. دو ساعت بعد جواب پیامکم اومد که پستچی هستم و بسته‌‌اتون رو آورده بودم و چون شماره پلاک نداشت برگشت خورد. خونه‌امون کلا پلاک نداره، منم تو بسته ننوشته بودم خب. حق دادم و پس‌فرداش که گذرم به اداره پست خورد رفتم بسته رو اونجا تحویل بگیرم. گفتن برگشت خورده به مقصد. رفته بود اصفهان!

دوباره هزینه پست رو به ادمین کانال واریز کردم و از اول درخواست دادم. این بار هر روز پیگیر بودم کی میرسه. وقتی رسید دویدم رفتم پست. گفتن "دیر اومدی و دادیمش دست پستچی. امروز خونه باش هرساعتی ممکنه برسه." حالا من اون روز شام مهمون بودیم :/ ناچار لفتش دادم رفتنم رو.

تو خونه منتظر بودیم تا بسته برسه. اول شب بود که گوشی‌ام زنگ خورد. زود برداشتیم و به مهیار گفتم لباس بپوشه و بره دم در. درست حدس زده بودم، پستچی بود و میگفت اومده داخل کوچه‌امون اما اینجا پلاک نداره. شروع کردم به آدرس دادن که چندمین خونه‌ی کوچه هستیم و گفتم "الان می‌آیم دم در." مهیار در رو باز کرد. پستچی گفت "نه دیگه من الان کلا رفتم یه خیابون دیگه و خیلی دورم نمیتونم برگردم."

من خشکم زد. به مهیار اشاره کردم که برگرده. فقط گفتم "آخه... شما الان زنگ زدین..."  منظورم این بود که اگه رفته پس چرا برداشته زنگ زده که تو کوچه‌اتونم و پیدا نمیکنم؟؟؟ ته ذهنم هم داشتم حساب کتاب میکردم فردا ساعت چند چطوری برم اداره پست که برگشت نخوره بسته‌ام و دوباره ۳۵ تومن پول ندم. یهو پستچی پشت تلفن عصبانی شد و گفت "من نباید اصلا زنگ میزدم! من اشتباه کردم زنگ زدم! من غلط کردم زنگ زدم!..." مهیار کنارم بود و میشنید یارو داره به خودش فحش میده ک بعد در اوج تلفن رو قطع کرد! مهیار عصبانی شد و گوشی منو گرفت بهش زنگ زد. رد تماس خورد. با شماره خودش زنگ زد، خیلی محترمانه اما جدی پرسید چرا تلفن رو قطع کرده و کارش اصلا مودبانه نبوده. آقای پستچی برگشته گفته اون خانم به من بی‌احترامی کرد و بی‌ادبانه حرف زد واسه همین قطع کردم :/ مهیار گفت من خودم کنارش بودم شنیدم چی گفت. دیگه دهنش رو بست :/  گفت اون خانم بهم گفت باید زودتر زنگ میزدم درحالی که وظیفه پستچی نیست زنگ بزنه. (من کی گفتم باید زنگ میزدی لعنتی!!!) مهیار گفت حرفشون درست بوده اتفاقا وظیفه‌ات هست زنگ بزنی! مهیار یکم تذکر داد و آقای پستچی هم قبول نکرد و تمام. 

حالا امروز مهیار رفته بسته منو از پست گرفته. نگاه میکنم میبینم پستچی رو بسته نوشته " آدرس اشتباه نوشته شده _ دستورات خارح عرف و قوانین داشتند" من واااااااقعا ماتم برد. دیگه آبرو برای من مونده تو اداره‌ی پست؟ :`)

میخک ۷ ۷

تحریم نوشابه‌ای۲

اومدم یکی از ماجراهای جنگ نوشابه‌ایم رو تعریف کنم، باشد تا برای کسایی که سر تبلیغ تحریم این کالاها به گیرپاچ خوردن یه ایده‌ای باشه. مال من که بیشتر طنزه ولی شما هم لطفا از تجربیاتشون بگید، ابنکه چطور دیگران رو تشویق به تحریم کالاهای حامی اسرائیل کردید و چه نتیجه‌ای دیدید. 

باتشکر 

میخک :)

خب

سر سفره نشسته بودیم. نوشابه‌ی عالیس آوردن. اینقدر ذوق مرگ شدم و اونقدر از شادی بالا پایین رفتم که نگاه همه جلب شد. حالا جمع هم جمعی نبود که بشه از فلسطین و اسرائیل گفت، چه بسا اگه اصل موضوع رو میگفتم بعضی‌هاشون میگفتن ما چون نوشابه اسرائیلی نیست نمیخوریم و برید کوکا بخرید 😂 در این حد یعنی 😂  بعد الکی گفتم واااااااای عالیییسسسس!!! چقدرررر عالیییی!! من عاشق طعم عالیسم! چقدر عالیس فوق العاده است! چقدر خوشمزه است! چقدر بهتر از فانتا و پپسی و این‌است! چقدر از نوشیدنش لذت میبرم! و... 

بعد به یه جایی رسید حس کردم همه دارن به چشم اسکل نگاهم میکنن 😂😂😂 چه بسا خودم هم بودم اون موقع خودم رو اسکل می‌پنداشتم 🤦🏻‍♀😂 مهیار تو گوشم میگفت میخک بسه دیگه آبرومون رو بردی 😂 بعد قسمت ضایع‌ترش این بود که واقعا نوشابه‌اش مزه‌ی هیچی میداد 🤦🏻‍♀ 

خلاصه این حرکت ناگهانی باوجود مسخره بودنش یه تلنگر شد بهم، که اگه جایی راه صلبی جواب نداد از روش‌های ایجابی استفاده کنم. مثلا تازگی‌ها رستوران رفتنی خودم میبینم نوشابه‌هاشون فقط برندهای تحریمیه‌ها، ولی میپرسم زم‌زم ندارید؟ عالیس ندارید؟ دلستر ندارید؟ میراندا چی؟ و... بعد اگه جاش باشه بهشون میگم این مارک‌ها رو بیارید خیلی خوبن و... 

میخک ۴ ۹

یک کشف فوق العاده

سارا گفت: پس نتیجه میگیریم که ما هر مقطعی بالاتر میریم می‌بینیم مقطع پایین‌تر بهتر بود. الان دانشگاهیم و می‌بینیم دبیرستان از اینجا بهتر بود، مدرسه‌ی راهنمایی‌امون از مدرسه دبیرستانمون بهتر بود، ابتدایی هم از راهنمایی بهتر. فقط در حال پسرفتیم انگار. 

من موافق نبودم: ولی ببین من دوران دانشجویی‌ام رو بیشتر از خود دبیرستانی‌ام دوست دارم. خود دبیرستانی‌ام هم از خود دوران راهنمایی‌ام خیلی بهتر بود. و... هی! واقعا درسته که اوضاع رفته رفته بدتر میشه اما ما خودمون داریم پیشرفت میکنیم. هر مقطعی که میگذره ما تبدیل به آدم‌های بهتری میشیم‌. و این فوق العاده است. امید به زندگی‌ام ده بیست درجه بالاتر رفت بعد این مکالمه...

میخک ۶ ۱۰

قبلا که می‌گفتیم بیان قبرستون شده واقعا معنی‌اش رو نمیدونستیم

ولی اینکه هی بیان رو رفرش کنی 

نهایتا یکی دوتا ستاره‌ی روشن ببینی 

پست‌های این هفته هرکسی رو مرور کنی ببینی نظر جدیدی دریافت نکرده 

حتی تعداد نظرات همه وبلاگها رو حفظ بشی دیگه 

اصلا قشنگ نیست 

دور از جون حضار 

دور از جون همه 

واقعا انگار کسی دیگه اینجا زنده نیست

میخک ۱۱ ۹

خوابی بعد از سال‌ها....

پیش‌نوشت: برایم سوال بود چرا مدتهاست خواب نمیبینم. آن هم منی که خواب‌هایم زبان‌زد بیان بود یک زمان. در وبلاگ دردانه خواندم که وقتی جای خوابت عوض میشود زمان می‌برد تا دوباره رویا ببینی. پس من هم زمان لازم داشتم که به خانه‌ی جدید عادت کنم. و اولین خواب بعد از هفت هشت ماه را دیشب دیدم. به پای رویاهای جذاب و سوپرخفن قبلی نمی‌رسد اما خب لنگه کفشی در بیابان است و دوست داشتم اینجا ثبت شود :)

خواب دیدم مامور مخفی اطلاعاتم. در یکی از عملیات‌های فوق سری که نیمه شب در یک ساختمان مرزی انجام می‌شد شرکت داشتم. آنجا پر بود از خارجی‌هایی که نمی‌دانم قاچاقچی بودند یا مهره‌های اسرائیل. یک جلسه‌ای بود پر از آدم‌های بد به هر حال. من با لباس مبدل رفتم آنجا. لباس مبدلم اما یک ایرادی داشت که هویت مرا لو داد و مجبور شدیم به درگیری و کل عملیات مخفی به فنا رفت. مافوقم محمد سریال گاندو بود، مرا بخاطر گند زدن به اهداف عملیات به حالت تعلیق درآورد. درحالی که واقعا تقصیر من نبود. یک نفر از داخل تیم لباس مرا دستکاری کرده بود که پیامی را به دشمن بفهماند. هرچه اصرار کردم درمورد ‌کسی که لباس را به دستم رسانده تحقیق کنید فایده‌ای نداشت. به حالت تعلیق درآمدم و احتمالا بعد از برگزاری دادگاه اخراج میشدم. 

در این مدت بیکاری گفتم بروم مشهد. با دوستانم راهی شدم. (دوست که میگویم یک اکیپ از هم هم‌دانشگاهی‌های الانم هستند که هیچ دل خوشی ازشان ندارم :/ ) زیر حرم یک مسیر آبی مخفی وجود داشت. یک سری تونل‌هایی که به خیلی جاها کشیده می‌شدند و داخل تونل پر از آب بود، شاید برای اینکه از بیرون چاه فاضلاب به نظر برسد و کسی شک نکند. اما آبش تمیز بود و تونل به قدری بزرگ بود که یکی دو نفر در آن غواصی کنند‌. بعد من نمی‌دانم چرا فکر میکردم نفوذ به صحن اصلی حرم اتفاق خیلی خاصی است و اینکه آن تونل آبی به صحن‌های مهم حرم می‌رسد یک مسئله‌ی امنیتی خطرناک به حساب می‌آید :/ لباس غواصی پوشیدم و تونل‌ها را وارسی کردم. در تحقیقاتم کشف شد این تونل را خودی‌ها ساخته‌اند تا تمام حرم را زیر نظر داشته باشند و از زیر زمین هم امنیت حرم را حفظ کنند، اما دشمن اینجا هم نفوذ کرده و مشغول جاسوسی از اطلاعات فوق محرمانه‌ی صحن انقلاب است😐 قسمت کمی منطقی‌ترش این بود که فهمیدم در یکی از رواق‌ها پشت درهای بسته جلسات مقامات بلند پایه حکومتی برگزار می‌شود و اشخاص شاخص جمهوری اسلامی به آنجا رفت و آمد دارند. و در نقشه‌ی اصلی تونل‌ها اصلا مشخص نبود که راهی به این رواق هم وجود دارد. درواقع این قسمت از دست مامورهای ما در رفته بود و نفوذی‌ها برای خودشون راه مخفی باز کرده بودند که جان میداد برای ترور آدم‌های مهم ما. 

بچه‌ها بیرون تونل کشیک می‌دادند تا من غواصی‌کنان بگردم دنبال اطلاعات و ببینم عامل نفوذی چه کسی می‌تواند باشد و هدفش از این نفوذ دقیقا چیست. بیرون که آمدم دیدم دوستانم فرار کرده‌اند‌. برادران اطلاعات مشهد در خروجی تونل انتظارم را میکشیدند و به محض بیرون آمدن از آب دستگیرم کردند. کلی قسم و آیه و مدرک که من از خواهران فلان شهرم و خودی به حساب می‌آیم. باورم کردند. تازه کلی عزت و احترامم گذاشتند که از راه دور زحمت کشیده و آمده‌ام برای اصلاح نقطه ضعف‌هایشان کمک کنم. میخواستم از ماشینشان پیاده شوم که مافوقم (محمد سریال گاندو) سر رسید و نه تنها آبرویم را برد که با یک دعوای مفصل از خجالتم در آمد. اصرار داشتم کسی که در لباس مبدلم نشانه‌ای برای دشمن گذاشته بود حضورم در تونل را هم لو داده و هر که هست یک نفوذی خطرناک است و نقشه‌های خبیثانه‌ای در سر دارد. کارت شناسایی‌ام را گرفتند و اخراج! خانه‌نشین شدم.

نمی‌دانم چه مناسبتی بود، یکی از اعیاد مذهبی بود به نظرم. تلوزیون فیلم‌های آرشیوی حرم امام رضا (ع) را نشان میداد. یک لحظه خودم و دوستانم را در تلوزیون دیدم. مربوط به دفعه‌ی قبل‌ نه، دفعه‌ی قبلی‌تری بود که باهم رفته بودیم مشهد و در یکی از جشن‌ها شرکت کرده بودیم. یه صحنه داشتیم برای دوربین بای بای می‌کردیم و من متوجه شدم دختر دکتر میم هم همراهمون بوده. همون حضور دختر دکتر میم برام معنادار بود اما معنی‌اش الان یادم نمیاد. بعد دیدم جشن کلا روی تونل بوده و یه چیزهایی کف زمین دیده می‌شده و یه سری رفت و آمدهایی هم بود که اون موقع که مشهد بودن مفهومش رو درک نکرده بودم. ولی موقع دیدنش تو تلوزیون تیکه‌های پازل رو کنار هم چیدم و متوجه شدم همه‌چیز زیر سر ازبکستانه و ازبک‌ها یه کارهایی کردن. خواستم برم به مافوقم این کشف بزرگ رو گزارش بدم که از خواب بیدار شدم  :`)

میخک ۳ ۵

از احوالات یهویی

پراکنده کاری 

سردرد 

خونه‌ی به شدت آشفته 

عقب موندن از درس و زندگی

ذهن مشوش و مغز سنگین شده 

تن خسته و روح آزرده 

خستگی خستگی خستگی 

رویا بسیار، امید اندک 

سردرد 

در جا ماندگی 

حس خسران 

عزم نیمه جزم...

میخک ۱ ۲

حرص‌درآورترین کار دنیا؟

خوندن نظریات مزخرف/ تاریخ کاملا تحریف شده توی کتابها و حفظ کردنشون. چرا؟ چون اینها منابع دانشگاهی ما هستن و جهان میگه این علمه... 

با نظریه پردازان و محققان خارجی کاری ندارما... نویسنده‌ی داخلی فلان فلان شده تو کتاب بووووووقش هیچی جز استعمار زدگی رو نشون نمیده... و این درد داره... خیلی درد داره... آخه احمق ابن احمق! تو خودت اول فصل گفتی احتمالا درمورد کشورهای شرفی این مطالب درست نباشه ولی چون تو منابع غربی اینطور نوشته منم مینویسم....ببین نگفتی درمورد کشور خودم! یه اشاره‌ی کلی زدی درمورد کل کشورهای شرقی و تازه گفتی "شاید" درست نباشه؟! تاحالا کلمه‌ی شرف به گوشت خورده اصلا؟؟؟ بعد من چرااا باید این کتاب رو بخونم و چرااااا باید تو جواب سوالات امتحان این خزعبلات رو بنویسم آی خدا... 

از نظر علمی تباهیم، تباه....

چنگال‌های استعمار داره خفه‌امون میکنه و ما حتی متوجه نیستیم که داریم جون میدیم...

تمدن ایران داره جون میده و ما سرخوشیم که برای بچه‌هامون اسم ایرانی اصیل میذاریم

هه....

میخک ۱ ۶
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان