رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران...

این شعر زبان حال منه خطاب به دانشگاه گور به گور شده‌ی فرهنگیان 

امروز اونقدرررررر حرص خوردم که حد نداره

یه روز یه مسلسل برمیدارم، همه اون سالوس‌های انگل صفت و جانماز آب‌کش رو به رگبار می‌بندم

چقدرررررر خوشحالم که معلمم. تا عمر دارم شغلم رو نمی‌خوام عوض کنم. تو چهار دیواری کلاس فقط تویی و بچه‌ها. دنیای بیرون زیادی ترسناکه. اگه در محیطی مثل دانشگاه فلان فلان شده‌امون کار می‌کردم آخرش یا خودم هم یه ریاکار مکار میشدم یا یه قاتل زنجیره‌ای. 

نظریه نامحبوب: عمامه پرانی شغل شریفیه‌. خود جمهوری اسلامی باید رسالت مقدس پراندن عمامه‌ی نالایقان و حیوان صفتان رو بر عهده بگیره. اینطوری طلبه‌های شریف هم در امان می‌مونن از شر این گرگ‌های در لباس میش. 

میخک ۳ ۲
ناشناس

نظریه نامحبوب‌تون زیادی نامحبوبه.

 

شرف اون لباس به کسی که باهاش ملبس شده نیست، به اولین کسانیه که باهاش ملبس شدن (صلوات الله علیهم اجمعین). 

فلذا اهانت به لباس، اهانت به شخص ملبس نیست. 

شرف اون لباس هر ثانیه که تو تن اون شخص می‌مونه کاهش پیدا می‌کنه. فلذا درسته که پراندن عمامه یه اهانته، ولی ثانیه به ثانیه ای که عمامه رو سر بعضی‌هاست میلیون‌ها اهانت به عمامه داره

البته انگار مجبورم توضیح بدم مقدس بودن عمامه پرانی رو به کنایه گفتم. منظورم همون خلع لباس و سلب عنوانه 

گلاب زعفران

چی شده؟

مشخصا یک آخوند قلابی موجب عصبانیت شده

درد اونقدر عمیقتره که روم نمیشه بگم 

گفتن خیلی حرفا تف سر بالاست 

پسر انسان

حس مشترک همسرم و شما.

 

+ امان از عمامه های فاسد یا نالایق یا حسود یا ناکارآمد تنبل

فقط همین رو بگم که برای شما خیلی راحت تره تا من :)

دیگه دیگه 
زندگی قرار نیست که سختی و تلخی نداشته باشه اما خب...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان