الله اکبر!
جنگ از اولش هم وجودی بود، حالا اما همه واضحات میبینن که این جنگ شده وجودی
شده سر مرگ و زندگی
خاورمیانه یا جای ماست یا آمریکا
قشنگ رفتیم رو فاز مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت
من اهل مبالغه نیستم، صحبتهای صدا سیمایی هم دوست ندارم. همه چیز ۵۰، ۵۰ئه
البته که موشکهامون خیلی خیلی قوین اما برد و باختم باختمون به خیلی چیزهای بیشتر از موشک ربط داره
به خلوص نیتمون
پشتکار رزمندههامون
به حمایت مردم
و به دعا و توسل و استغاثه
اگر حق بمونیم پیروزیم
اگر از صراط حق خارح شیم نه!
بیایید تعارف رو بذاریم کنار. اگه ببازیم بلایی سرمون میاد که سر هیچ کشوری نیومده. چون کینهای که استکبار جهانی از ایران و ایرانی جماعت داره رو از هیچکس نداره. چون بلایی که ما سرشون آوردیم رو احد الناسی جرئت نکرده بیاره. قطعا به وحشتناکترین وجه ممکن و ناممکن تلافی خواهد کرد.
حالا کی میبازیم؟ وقتی خدا پشتمون نباشه.
خدا خودش پشت کسی رو خالی میکنه؟ عمرا! پس چطور ممکنه خدا پشتمون نباشه؟ وقتی خودمون خودمون رو از خدا جدا کنیم
دعا کنیم
قرآن سر بگیریم
صدقه بدیم
قربانی کنیم
از امام زمان کمک بخوایم
و یادمون نره که الله اکبر...
دعاست که سوخت موشکه. دعاست که دیوارها رو روی سرشون خراب میکنه. دعا خیلی تاثیر داره...
کمی بیش از روزانه نویسی جنگی ۲
۱_ موشکها با فرض کردن ما ستاره نمیشن آقای شروین. واقعا دلم میخواست یه جا باهاتون رو به رو بشم و این موضوع رو بهتون بگم. بگذریم از اینکه دوست داشتم اون آهنگ غمگین رو وقتی اسرائیل به ایران حمله میکنه و بیگناهها رو میکشه بخونید نه وقتی ما اسرائیل رو زدیم. فعلا نکته مهم اینه که فرض کردن هیچ حقیقتی رو تغییر نمیده. ما در خاورمیانه هستیم، اینجا ریشه داریم، نمیتونیم ریشه و گذشتهامون رو پاک کنیم. و موشکهایی که به سمتمون شلیک میشه واقعا موشکن. واقعا آدم میکشن. ۴۳۰ نفر غیر نظامی، حدود ۵۰تا بچه، اینها ستاره نچیدن، مردن.
۲_ میدونید آقای شروین؟ فقط این موشکهای یکی دو روزه که نیست. خیلی ساله که وحشیهای بیپدر مادر به این آب و خاک طمع دارن. موشکها ستارهان اوکی، قحطی که انگلیسیها ساختن و میلیونها ایرانی رو با گرسنگی کشتن چی؟ تیکه تیکه کردن ایران به عنوان غنیمت جنگی بین خودشون چی؟ غارت منابع ملی و پر کردن موزههای فرانسه و انگلیس با میراث ملی ما چی؟ قورباغهپز کردن زنهامون برای حذف فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی چی؟ ما خیلی ساله داریم موشک، ببخشید ستارههای جورواجور میخوریم. همیشه ما اونی بودیم که ستاره خورده فرق سرمون. حالا شما درست زمانی که ما ستاره فرستادیم سمت ظالمترین ِ ظالمان پا شدید آهنگ غمگین خوندید که چی؟
۳_ روحیهی هنرمندها واقعا ستودنیه. میشینن فرض میکنن جنگی بهشون تحمیل نشده، آواز میخونن و میرقصن و حالشون خوب میشه. من اینطوری نیستم. من جنگ رو میبینم. من موشکها رو میبینم. و راستش آقای شروین، دوست ندارم موشکهایی که به سمت اسرائیل میرن ستاره باشن. دوست ندارم یک نفر از کسایی که تو فلسطین اشغالی باقی موندن زنده بمونن. نگید اونجا خونهاشونه. نیست. غصبیه. و همهاشون این رو میدونن. نگید غیرنظامیان. به والله که نیستن. نگید اینکه یهودی متولد شدن دلیل نمیشه که ارمانهای کثیف صهیونیسم رو قبول داشته باشن. قبول دارن؛ وگرنه برمیگشتن به کشور واقعیاشون. شما هم آقای شروین، لطفا خیالشون رو راحت نکن که موشکها ستارهان و آسیبی بهشون نمیزنن. چون موشکهای اونها واقعا دارن زن و بچههای بیگناه ما رو میکشن. من به هیچوجه حامی #اعدام_نکنید نیستم. میخوام تک تک قاتلان مردمم به روشهای دردناک اعدام شن. به قول آقای سختگو، میخوام تو پناهگاههاشون از ترس سکته کنن و بمیرن.
۴_ یه بازی بود تو بچگیامون مثل دوئل؛ بدین صورت که دو نفر در دو طرف خط شروع میکردن به سمت هم حرکت کنن نباید پاشون از روی خط خارج میشد. هر بار که یه قدم جلوتر میرفتن یه عبارتی میگفتن که دقیق یادم نیست. فکر میکنم از مصدر کشتن گرفته شده بود. هرکس میتونست پای اون یکی رو لگد کنه برنده بود. اگه اسمش رو میدونید لطفا بگید. حس میکنم با آمریکا داریم همچین بازیای انجام میدیم. هر قدمی که برمیداریم میگیم: جنگ میشه/ توافق میشه. این التهاب صفحات مجازی و هول و ولای اینکه آمریکا وارد جنگ میشه یا نه شبیه این بازی شده برام. میشه، نمیشه. میشه، نمیشه. میشه، نمیشه و... وِلَکِن آقا. بالاخره یه چیزی میشه دیگه :)
۵_ قبلا نوشته بودم من اگه خدا بودم یه قانون مینوشتم که باباها نباید بمیرن. باباهایی که دختر دارن مخصوصا، اصلا نباید بمیرن. خواستم قانون شماره دو اضافه کنم که بچهها نباید کشته بشن. بچهها تحت هیچ شرایطی نباید کشته بشن. باید یه جور سپر نامرئی همیشگی دورشون باشه و ازشون محافظت کنه.
۶_ راستی یه کانالی بود مردم تجربهی معجزاتی که اطرافشون دیده بودن رو مینوشتن. تعداد خیلی خیلی زیادی از نجات داده شدن بچهها به طرز عجیب غریبی نوشته بودن. انگار خدا یه فرشته مخصوص هر بچه گذاشته که در برابر تهدیدها و خطرات ازش محافظت کنه. مثلا موقع رد شدن از خیابون، یا افتادن یه چیزی روی سرش، یا بیماری یا... اما بعضی وقتها نمیشه. این فرق من و خداست. خدا صبوره. من نیستم. خدا به اختیار آدمها احترام میذاره. من نمیذارم. خدا به اون صهیونیست کثافت حق میده که انتخاب کنه کودکها رو بکشه یا نکشه. خدا یه عمر دراز بهش میده تا تصمیم بگیره حروم لقمه باشه یا نباشه. خدا به اختیار آدمها احترام میذاره. حتی به قیمت ریخته شدن خون بچهها...
۷_ یکی از چالشهام اربعینه. موقع خرید غدیر هول هولکی یه پیراهن عبایی مشکی نخی خریده بودم برای اربعین، میخواستم یه چادر جلباب ببرم با خودم و یه عبا که اگه چادرم رو شستم یا چیزیاش شد بپوشم. پارسال که فقط چادر داشتم اذیت شدم. خلاصه یه پیراهن عبایی خریده بودم و انداخته بودم یه گوشه. امروز که پوشیدمش دیدم خیلی خیلی بزرگه. قشنگ یه نسخهی دیگه از من هم توش جا میشه. اونقدر بزرگه که با خیاط دادن هم درست نمیشه، چون این مدل لباسها خودشون به اندازه کافی گل و گشاد هستن، چهار سایز بزرگتر هم باشه قشنگ آویزون میشه از همه طرف و... خلاصه که الان هم باید یه عبای دیگه بخرم، هم یه چادر جلباب. خرج زیاد شد. اون لباس رو هم نمیدونم چی کارش کنم. اربعین هم که پولش کم نیست، مثلا پیادهرویه باید کم خرج باشه اما برای ما کم نیست.
۸_ یه چالش دیگه برای اربعین اینه که اصلا برگزار میشه یا نه. ممکنه آمریکا بیاد وسط و کل عراق رو ناامن کنه. ممکنه هم تا اون موقع زده باشیم اسرائیل رو نابود کرده باشیم و پیاده از کربلا بریم بیت المقدس. خدا رو چه دیدید؟ هرچیزی ممکنه! ولی خدا نکنه کلا بساطش چیده بشه یا مثلا وضعیت جنگی در عراق برقرار بشه. من در شرایط عادی هم به زور و التماس مامانم رو راضی کردم که برم اربعین، جنگ باشه باز مصیبت جمعهی نصر را خواهم داشت. خدایا خودت دل مامانم رو نرم کن. من دوست ندارم دلش رو دوباره بشکنم.
۹_ این بند حذف شد
۱۰_ الحمدلله علی کل حال... :)
کمی بیش از روزانه نویسی جنگی
۱_ مد شده هرکس میخواد از وطن بنویسه قبلش حتما از بسیج و سپاه و نظام بیزاری بجویه (؟). حالا بقیهاش رو هم نگه حتما یه گریزی به نفرتش از بسیج می.زنه. اصلا بیزاری جویی از اسرائیل بدون بیزاری جویی از بسیجیها انگار براشون غیرممکنه. عیب نداره برادر، شما از ما بیزاری بجو عوضش از کشورت دفاع کن. عیب نداره هرچی میخوای به من و امثال من فحش بده اما پشت ایران رو خالی نکن. از نظر من عیبی نداره، بهش عادت کردم. ولی اینکه تو هم بهش عادت کردی و به نظرت عیبی نداره یه خورده قشنگ نیست. برای منِ بسیجی فحش خوردن و تهمت شنیدن عادیه اما برای تو عادی شدن فحاشی کردن قشنگ نیست. باز هم هرجور صلاحه.
۲_ این اوضاع جون میده برای خوندن کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران. نخوندمش اما حس میکنم خیلی مناسب حال و هوای این روزها باشه. امروز روزیه که ایرانی بودن و مسلمان بودن از هم جدا نیست، چون دشمن ایران و اسلام یکسانه. امروز وطنپرست بودن و مذهبی بودن جفتش یه معنی داره، چون دشمن وطن و مذهب جفتشون یه نفره. و چقدر خوشحالم از این تقارن. چقدر خدا رو شکر میکنم بابت این هممسیری.
۳_ هیچوقت خودم رو وطنپرست ندونستم. چرا؟ شاید چون وطنپرستها معمولا گرایشات نژادپرستانه دارن و من از ذرهای نژادپرستی بیزارم. شاید چون نسبت به خاکم همیشه فقط احساس تکلیف داشتم نه چیز دیگه. شاید چون اونقدر حماقت و بلاهت از هموطنانم دیده بودم که دیگه به صرف هموطن بودن با کسی نمیتونستم شریف و عزیز بدونمش. میدونید؟ دلم ازش گرفتار بود...
اما به محض شروع جنگ فهمیدم تا چه حد وطنپرستم. خودمم خبر نداشتم اینقدر ایرانم رو دوست دارم. یادم رفته بود دیوانهی این آب و خاکم. حکایت من شده مثل برادری که همیشه با خواهرش دعوا دارن و انگار از هم متنفرن، اما همینکه یکی به خواهرش چپ نگاه کنه آمپر میچسبونه و تا فیها خالدونش رو جر میده.
۴_ الحمدالله برای داشتن نعمت ولی فقیه. الحمدالله، الحمدالله، الحمدالله... میدونید؟ اینکه خود رهبر چطور شخصیتی دارن یا مدل رهبری کردنشون چطوریه یه بحث جداست، داشتن یک ولیِ فقیه سراسر نعمته. آرامش بخشه. دلگرم کننده است. حال خوب کنه. خوندن مطالب خامنهای دات آی آر بهترین کاریه که میتونم این روزها انجام بدم...
۵_ من از صلح تحمیلی میترسم. به خدا که دنبال تسویه حساب سیاسی نیستم. به خدا که هرجا دولت همراهی کنه حاضرم خم شم و دستش رو ببوسم. اما دل نگرانم. از غضب الهی ناشی از عقب نشینی غیرتاکتیکی در جنگ میترسم. صلح تحمیلی یعنی چی؟ یعنی تمام شدن ماجرا طوری که آمریکا راضی برگرده خونهاش و به این نتیجه برسه که ایران رو با زور و قلدری کنترل کنه. اون موقع است که ما دیگه امنیت نداریم. اون موقع است که نه عزت داریم نه استقلال. آقای دولت التماست میکنم پشت ملت باش. ملت الان آمادهان برای مجازات تین رژیم خونخوار. التماست میکنم اسرائیل رو مجازات نشده رها نکن. نگید به دولت ربط نداره که خیلی هم ربط داره....
۶_ هیچوقت اهل گفتن اینکه اگه رئیسی بود فلان و بهمان میکرد و تمام مشکلات رو حل میکرد و.... نبودم. شهید رئیسی خالصانه و از ته دل برای خدمت به ایران تلاش کرد و مزد زحمتش رو هم از خدا گرفت، اما به هیچ وجه دولت بینقصی نداشت. شهید بود، معصوم که نبود! بالا بریم پایین بیاییم اون نقصها واقعی بودن و انکار کردنشون یا قدیسنمایی حقیقت رو عوض نمیکنه. اما خب اینکه از لجِ قدیسنماییِ یه عده بیای چشم بپوشی رو خوبیها و پیشرفتها و حسنهاش هم ته بی انصافیه. همهی اینها رو کفتم که بگم دلم برای امیر عبداللهیان تنگ شده....
آقای عراقچی میشه یه کاری کنی کمتر دلتنگ آقای امیر عبداللهیان بشیم؟ خواهش میکنم...
۷_ لاریجانی یه گفتگوی تلوزیونی داشت دیروز. حرفهاش به دلم نشست. از سخنگوی جنگمون هم راضیام. یه آقایی امروز با اخم غلیظ یه جمله عبری گفت، از اونم راضیام. دو روز بود تو شهر نون پیدا نمیشد. قفسههای فروشگاهها هم جارو شده بودن. از کمبود نهها، بخاطر هجوم مردم و خرید ده برابر نیازشون. الحمدلله نانواییهای شبانه روزی فعال شده و فروشگاهها هم دوباره پر شدن. از این اقدام مسئولین هم بسی راضی و متشکرم.
۸_ نماز جمعه غوغا بود. جدا از کمیت کیفیت آدمها هم متفاوت بود. انگار قلب همه رقیق شده بود. همه میخواستن به همدیگه کمک کنن یه جوری.
۹_ روستاهای لاکچری نیر معروفن. تهرانیها اومدن تو نیر کلب ویلای نقلی شیک ساختن که سالی نهایت یه ماه ازش استفاده میشه. باقی ایام سال خالیه. بدین صورت جمعیت نیر حین تعطیلات نزدیک دو برابر میشه. امروز که با خانوده رفته بودیم نیر برای طبیعت گردی جمعیت شاید سه برابر شده بود. همهی روستاها پر بود از ماشینهای باکلاس پلاک تهران. اگه یکی دو روزه برگردن سر خونه زندگی خودشون که خب هیچی،ولی اگه برنگردن و بخوان یه مدت ساکن بشن به نظرم خیلی عالیه میشه اگه به عنوان ساکن روستا با مردمش قاطی بشن و از نزدیک زندگیهاشون رو لمس کنن میتونن یه عالم گره از کار مردم باز کنن. میتونن سرمایههاشون رو بیارن وسط برای حمایت از کسب و کارهای خانگی و روستایی. میتونن با پررویی مختص تهرانیها بیفتن دنبال مطالبهگری رفع مشکلات مردم روستا. خیالم راحته که آسیب فرهنگی زیادی هم نمیتونن بزنن، چون قبلا با مسافرتهای مکرر و عیش و نوشهاشون تو تعطیلات قششششنگ ضربهای که باید رو زدن و یه قبله آمال از تهراننشینی و سبک زندگی راحتطلبانه برای اهالی روستاها ساختن. باز وقتی زندگی کنن واقعیتهاشون بیشتر نمایان میشه و بهتره. اینکه شهرنشینها هم روستانشینی واقعی رو تجربه کنن هم با نظرم خیلی خوبه، غرغرهاشون کمتر میشه حداقل.
زیادی خوشبینانه به قضیه نگاه کردم؟
روزانهنویسی جنگی
۱_ صبح پا شدم رفتم هلال احمر ثبت نام کنم. مدرک سطح یک داشتم اما برای امداد و نجات باید مدرک سطح پنج داشته باشی. درسته که خیلی طول میکشه و اصلا احتمالش زیاده قبل تموم شدن آموزش من جنگ تموم شه، اما حداقل دلم آروم میگیره که دارم یه کاری میکنم. اگه هم خدایی نکرده جنگ طولانی شد اگه خدا بخواد میتونم به یه دردی بخورم.
۲_ این شش روز یه حس نادیده گرفته شدنطوری داشتم. انگار اسرائیل زل بزنه بهت بگه تو که مهم نیستی تو رو که اصلا در حد حمله کردن نمیبینم. شما بودید بهتون برنمیخورد؟ باور کنید خل و چل نیستم و دلم ناامنی نمیخواد! فقط میخواستم اسرائیل بخواد اینجا رو بزنه اما نتونه! نه اینکه کلا نخواد! نه اینکه به همهجای ایران حمله کنه اما شهر من رو اصلا ندونه وجود داره یا نه! نمیخوام کم اهمیتتر از بقیه باشیم! :/ امیدوارم درک کنید این همه نادیده گرفته شدن و ریز دیده شدن چقدر توهین آمیزه :/
القصه به تازگی فهمیدم تلاش کردن اینجا رو هم بزنن اما بخاطر موقعیت جغرافیاییامون موفق نشدن و رفتن شهرهای بغل. الان میتونم نفس راحت بکشم :)))
۳_ صبح مسیر هلال احمر رو با تاکسی رفتم. وسط راه راننده ترسید و گفت اینجا رو هم زدن!!! دود رو ببینید!!! پشت سرم رو نگاه کردم دیدم یه عالم دود از دوردست بلند شده. گفتم اگه موشک و پهپاد میزدن یه نخود صدا میداد، لابد آتش سوزیه. احتمالش هم زیاده عمدا دود راه انداخته باشن تا ما رو بترسونن. بعدا معلوم شد راست میگفتم و معاندین تو شهرک صنعتی آتیش روشن کرده بودن. انگار اینجا هم از جزیره امن و امان بودن داره خارج میشه.
۴_ درسته که موقعیت جغرافیایی شهرم برای حمله پهبادی مناسب نیست، اما عوضش اقلیمش بسی تجزیهطلب خیزه و اتیش زیر خاکستر زیاد داره. یه حسی بهم میگه الهام و رجب تنشون میخاره که با استفاده از این گروهکها بیان از موقعیت کشور سوءاستفاده کنن. خبر ندارن ما از خدامونه یه غلط اضافه بکنن تا تمام دق و دلیهامون رو سرشون خالی کنیم. الهام رو به نیابت از نتانیاهو میزنیم رجب رو به نیابت از جولانی. البته ترسوتر از این حرفان اما خب، ما مرزنشینها بدجور منتظرشونیم.
۵_ شروع کردم خار و میخک بخونم. وقتی تمام شد میام هشتگ میزنم سنوار داره این خاک :دی
۶_ یه فامیلی داشتم زمان طوفان الاقصی به شدت حماس رو محکوم کرد. در ادامه هم فرموده بود اگه اسرائیل به ایران حمله کنه من ازش حمایت میکنم و ممنونش هم میشم که اومده ما رو از شر حکومت آخوندی نجات بده. تازه بزرگوار معتقد بود اگه تو این جنگ شهید غیرنظامی هم دادیم عیبی نداره اینا تلفات اجتناب ناپذیر آزادیه. از شروع جنگ دیگه ندیدمش. خیلی دلم میخواد الان حالش رو بپرسم و بگم همچنان به بیشرفی سابق هستی یا عقلت اومده تو سرت؟
۷_ سحر امامی رو که دیدم سریع یه سناریو ریلز به ذهنم رسید. تا خواستم برم درستش کنم اینستا پرید. الان هم که گفتن حذف کنید و حذف کردم. شما هم پیشنهاد میکنم حذف کنید. من یادم رفت قبل حذف دلت اکانت کنم و الان دیگه دیره اما شما اگه میتونید دلت اکانت کنید و بعدش حذف. واتساپ رو هم که شدیدا حذف کنید. برنامههای خودکار گوگل تو گوشی رو هم بزنید لغو یا حذف. فقط این چند روز رو همراهی کنید ضرر خاصی که نداره، فقط دل این خواهر کوچیکترتون آروم میگیره :`) آیفونداران عزیز ترجیحا یه مدت کلا گوشیآتون رو عوض کنید و آیفون رو خاموش نگه دارید.
۸_ جدا از سناریو سحر امامی کلی ایده تولید محتوای اینستاگرامی به ذهنم میرسه آین چند روز. منی که کلا تولید محتوام صفر بود :/ فکر کنم خطوات شیطانه چون طبیعی نیست این همه فعال شدن ناگهانی ذهن :دی خلاصه حرص میخورم که پس کجا حرفام رو منتشر کنم؟ از این رو منی که قصد داشتم کلا از بیان برم احتمالا یه مدتی ستارهام تند تند روشن بشه. میدونم کسی خوشحال نمیشه ولی خب، خودم خوشحالم از نوشتنم.
۹_ میدونستید سحر امامی همشهری منه؟ #صرفا_جهت_پز :دی
۱۰_ تازه امام جمعهی شهرم تووهمون جمعه که جنگ شروع شد با لباس نظامی نماز جماعت رو خوند. امام جمعهی دیگهای هم از این آپشنها داره یا مال خودمون رو ببرم تو گینس ثبت کنم؟ قشنگ هیبت و جذبه امام جمعهامون حس و حال شیرمردان جنگاور صدر اسلام رو تو آدم زنده میکنه. از الان دلم خواست برم بشینم مصلی منتظر باشم سخنرانی حماسیاش رو بشنوم.
۱۱_ دیشب حالم خوب نبود. احتمال انفجار پیجری رو از یه منیع معتبر شنیده بودم و ترسیده بودم. میدونید؟ به این نتیجه رسیدم که نباید ادا در بیارم. شجاعت به معنی نترسیدن نیست، به معنی با وجود ترس پا پس نکشیدنه. به قرآن پناه بردم. آیهای اومد با این مضمون که در سختیها و طوفان یاد خدا میافتید اما به ساحل که رسیدید خیالتون راحت میشه که امن و امانید و خدا رو یادتون میره. اونقدر خجالت کشیدم....
۱۲_ به آسمون نگاه میکنم، میگم خدایا نویسنده تمام قوانین طبیعت تویی. اینکه F_35 با چه سرعتی حرکت کنه و چه اثری به جا بذاره به مقاومت هوا و اثر جاذبه و سوخت و وزن و... یه عالم گزاره بستگی داره که بشر خیال کرده فرمولش دستشه و میتونه هرطور میخواد ازشون استفاده کنه. ولی تو اگه بخوای هوای جلوی F_35 میشه سنگ! تو بخوای جاذبه میشه براش صد برابر! تو بخوای سوخت اصلا باعث حرکت نمیشه! تو بخوای حتی قوانین زمان تغییر میکنه. سختتر از گلستان کردن آتش و نصف کردن دریا و شق القمر و زنده شدن مرده که نیست! خدایا همهاش دست خودته. رحم کن به شیعهخانهی امام زمان...
درسته که نه اسلاممون درست حسابیه نه تشیعمون واقعی اما... به دعای فرج خوندنهای سر صف مدرسههامون، به اذانی که تو خیابونهای شهرهامون شنیده میشه، به اشکهای ماه محرممون، به یاعلی گفتنهامون موقع خداحافظی، به صلوات فرستادنهامون وقتایی که برق میومد... خدایا خودت رحم کن. به من نه، دار و ندار من فدای امام زمان... به بچهها رحم کن... دارم میمیرم برای بچهها.من برای بچههای غزه میسوختم... اینها بچههای ایرانن! خدایا من برای یه دختر کاپشن صورتی داشتم دیوونه میشدم! چندتا دختربچه... چندتا ریحانه...
امنیت داشتیم اما کفران نعمت کردیم، خدایا غلط کردیم... خدایی که عذاب قوم یونس رو برگردوندی... رحم کن....
۱۳_ دلم یه پناه میخواد... کسی که حرفهام رو، نگرانیهام رو، ترسهام رو، غصههام رو بشنوه و درکم کنه. اینجا همه نهیب میزنن که قوی باش! شهر تو که طوری نشده! آره نشده ولی اگه شده بود حداقل داشتم یه کاری میکردم و مشغول بودم و سرم گرم میشد. الان البته وقتشه که آماده بشم... فرصته... عین فرصت طوفان الاقصی تا امروز که هرکس نشست و نق زد زمانش رو باخت، هرکس به اماده شدن پرداخت الان میدونه باید چی کار کنه و چطور به درد بخوره...
به هر حال، غمگین و نگران بودن منافاتی با قوی بودن داره؟ یا نیازمند درک شدن و همصحبتی همدلانه نشونه ضعفه؟ خجالت میکشم از گفتن احساساتم و نیازهام...
۱۴_ به ماهان گفتم بره کلاس تیراندازی، ضرر که نداره؟ احتیاط شرط عقله. الان یادم افتاد باید امروز کلاس رانندگی هم ثبت نام میکردم. کسی که از فردای خودش خبر نداره، شاید نیاز شد رانندگی هم بلد باشم. کلاس تیراندازی رو خودم هم باید برم. بازهم ضرری که نداره. هرچی آمادهتر بهتر. اصلا الان هم نیاز نشد تو جنگ امام زمان که نیاز میشه! شما پیشنهاد دیگهای ندارید؟
۱۵_ از حال و احوال خودتون چه خبر؟
ماشالله دختر زینبی
به سر تا پای صدا سیما انتقادات شدید داشتم (و اگه تغییر رویه نده خواهم داشت) اما خانم امامی یه جور دیگه به دلم نشست....
پیشنهادات میخکی
تو سریال صد نفر یه روش اعدام خاص وجود داشت؛ بدین صورت که تک تک اعضای قبیله میومدن به فردی که میخواستن اعدامش کنن یه زخم میزدن و به نوعی انتقام شخصیاشون رو ازش میگرفتن، و متهم ذره ذره بخاطر زخمهای متعدد و خونریزی زیاد میمرد.
به اون بیشرفی فکر میکنم که تو خاک خودش ریزپرنده و بمب آورده و به سرزمین خودش حمله میکنه، به خائن پست فطرتی که خونه زندگی مردم خودش رو داره خراب میکنه، به قاتل بچههای کوچیکی که تو خواب آوار رو سرشون ریخته شده...
وطنفروشی یه مرحله دیگهای از بیناموسیه.
با همچین بیناموسهایی چه باید کرد؟
به نظرم روش سریال برای این اشخاص خیلی خوب و مناسبه.
+ شخصا عاشق هم وطنهایی شدم که خودجوش رفتن وانتهای مشکوک رو تفتیش کردن و رانندهی حامل ریز پرنده رو کتک زدن. آخ که چقدر چسبید.
++ برای غدیر یه بخش دیوار غزه آماده کرده بودیم تا درمورد تحریم کالاهای اسرائیلی حرف بزنیم. این برای قبل شروع جنگ بود. وقتی اجراش میکردم به نظرم مسخره بود، این تحریم باید خیلی سال قبل شروع میشد نه که تازه الان در حال تبیین این ماجرا باشیم. اما خب باز ماهی رو هر وقت از آب بگیری بهتر از اینه که کلا از آب نگیری. جان مادرتون این کالاها رو نخرید. هرجا دیدید میخرن اعتراض کنید. به مغازههایی که میفروشن اعتراض کنید. مثل این میمونه ما پول اسلحهای که به سمتمون گرفته میشه رو خودمون از جیب خودمون پرداخت کنیم! همینقدر احمقانه!!!!
+++ بیانیهایی که دست به قلمتون خوبه، یکم شعر و متن حماسی خلق کنید. تکراری نشه ادبیات حماسیامون. باتشکر :دی
ظلم تاریخی
در مقطعی از تاریخ زندگی میکنیم که قطعا بعدا ازش کلی سوال میاد. قشنگ به چشم میبینم اون روزی که تو برگه امتحانات نهایی بچهها نوشته شده وعده صادق ۳ در چند نوبت و در چه تاریخی و در واکنش به چه چیزی صورت گرفت. بعد نوههامون غر میزنن که ایرانیها هم بیکار بودن هی وعده صادق وعده صادق، من الان از کجا بدونم سومی کدوم بود و اصلا چرا باید چند روز طول بکشه؟ مگه کسی بهشون گقته بود شما صادق نیستید که هی خواستن ثابت کنن صادقن؟ ما هم دندان مصنوعیامون رو میذاریم دهنمون و میگیم آخه ننه جون میدونی اون زمان....
قسمت ظلم تاریخیاش اینه در چنین شرایطی من فردا صبح امتحان تاریخ دارم :[
نمیتونم حتی یک کلمه بخونم. واقعا نمیتونم. منفی صد درصد تمرکز بر مطالب هزار سال پیش دارم. بابا ولمون کنید جنگه جنگ!!!! آه!
چه خبرها؟
اردبیل خبری نیست. دیروز که تو شهر ما یه روز کاملا معمولی به نظر میرسید. بچههای مذهبی با دل گرفته و پر از بغض عید غدیر رو تبریک میگفتن، یکی در میون تو موکبهای غدیر مداحی و سرود و مولودی میذاشتن. ما خودمون دلمون غوغا بود؛ مردم اما به زندگی عادی و روزمره تو سطح شهر پرداخته بودن. اونقدر سرم رو شلوغ کردم و اونقدر اوضاع معمولی به نظر میرسید که کلا باورم نمیشد اتفاقی افتاده باشه
به کانالها اعتمادی ندارم که از باقی شهرها خبر بگیرم. صدا سیما هم که همیشه خبر دست آخر میده. چند نفر خاص مورد اعتمادم بودن که از طریق صفحه ی خبری اونها معمولا هر ماجرایی رو پیگیری میکردم که الان فعال نیستن. میشه اینجا از حال و هوای شهرتون بگید؟ نگران ایرانم