روزانه‌نویسی جنگی

۱_ صبح پا شدم رفتم هلال احمر ثبت نام کنم. مدرک سطح یک داشتم اما برای امداد و نجات باید مدرک سطح پنج داشته باشی. درسته که خیلی طول می‌کشه و اصلا احتمالش زیاده قبل تموم شدن آموزش من جنگ تموم شه، اما حداقل دلم آروم می‌گیره که دارم یه کاری می‌کنم. اگه هم خدایی نکرده جنگ طولانی شد اگه خدا بخواد می‌تونم به یه دردی بخورم.

 

۲_ این شش روز یه حس نادیده گرفته شدن‌طوری داشتم. انگار اسرائیل زل بزنه بهت بگه تو که مهم نیستی تو رو که اصلا در حد حمله کردن نمی‌بینم. شما بودید بهتون برنمی‌خورد؟ باور کنید خل و چل نیستم و دلم ناامنی نمی‌خواد! فقط می‌خواستم اسرائیل بخواد اینجا رو بزنه اما نتونه! نه اینکه کلا نخواد! نه اینکه به همه‌جای ایران حمله کنه اما شهر من رو اصلا ندونه وجود داره یا نه! نمیخوام کم اهمیت‌‌تر از بقیه باشیم! :/ امیدوارم درک کنید این همه نادیده گرفته شدن و ریز دیده شدن چقدر توهین آمیزه :/ 

القصه به تازگی فهمیدم تلاش کردن اینجا رو هم بزنن اما بخاطر موقعیت جغرافیایی‌امون موفق نشدن و رفتن شهرهای بغل. الان می‌تونم نفس راحت بکشم :)))

 

۳_ صبح مسیر هلال احمر رو با تاکسی رفتم‌. وسط راه راننده ترسید و گفت اینجا رو هم زدن!!! دود رو ببینید!!! پشت سرم رو نگاه کردم دیدم یه عالم دود از دوردست بلند شده. گفتم اگه موشک و پهپاد می‌زدن یه نخود صدا می‌داد، لابد آتش سوزیه. احتمالش هم زیاده عمدا دود راه انداخته باشن تا ما رو بترسونن. بعدا معلوم شد راست می‌گفتم و معاندین تو شهرک صنعتی آتیش روشن کرده بودن‌. انگار اینجا هم از جزیره امن و امان بودن داره خارج میشه.

 

۴_ درسته که موقعیت جغرافیایی شهرم برای حمله پهبادی مناسب نیست، اما عوضش اقلیمش بسی تجزیه‌طلب خیزه‌ و اتیش زیر خاکستر زیاد داره. یه حسی بهم میگه الهام و رجب تنشون می‌خاره که با استفاده از این گروهک‌ها بیان از موقعیت کشور سوءاستفاده کنن. خبر ندارن ما از خدامونه یه غلط اضافه بکنن تا تمام دق و دلی‌هامون رو سرشون خالی کنیم. الهام رو به نیابت از نتانیاهو می‌زنیم رجب رو به نیابت از جولانی. البته ترسوتر از این حرفان اما خب، ما مرزنشین‌ها بدجور منتظرشونیم. 

 

۵_ شروع کردم خار و میخک بخونم. وقتی تمام شد میام هشتگ می‌زنم سنوار داره این خاک :دی

 

 

۶_ یه فامیلی داشتم زمان طوفان الاقصی به شدت حماس رو محکوم کرد. در ادامه هم فرموده بود اگه اسرائیل به ایران حمله کنه من ازش حمایت می‌کنم و ممنونش هم میشم که اومده ما رو از شر حکومت آخوندی نجات بده. تازه بزرگوار معتقد بود اگه تو این جنگ شهید غیرنظامی هم دادیم عیبی نداره اینا تلفات اجتناب ناپذیر آزادیه. از شروع جنگ دیگه ندیدمش. خیلی دلم می‌خواد الان حالش رو بپرسم و بگم همچنان به بی‌شرفی سابق هستی یا عقلت اومده تو سرت؟ 

 

۷_ سحر امامی رو که دیدم سریع یه سناریو ریلز به ذهنم رسید. تا خواستم برم درستش کنم اینستا پرید. الان هم که گفتن حذف کنید و حذف کردم. شما هم پیشنهاد می‌کنم حذف کنید. من یادم رفت قبل حذف دلت اکانت کنم و الان دیگه دیره اما شما اگه می‌تونید دلت اکانت کنید و بعدش حذف. واتساپ رو هم که شدیدا حذف کنید. برنامه‌های خودکار گوگل تو گوشی رو هم بزنید لغو یا حذف‌. فقط این چند روز رو همراهی کنید ضرر خاصی که نداره، فقط دل این خواهر کوچیکترتون آروم می‌گیره :`) آیفون‌داران عزیز ترجیحا یه مدت کلا گوشی‌آتون رو عوض کنید و آیفون رو خاموش نگه دارید. 

 

۸_ جدا از سناریو سحر امامی کلی ایده تولید محتوای اینستاگرامی به ذهنم میرسه آین چند روز. منی که کلا تولید محتوام صفر بود :/ فکر کنم خطوات شیطانه چون طبیعی نیست این همه فعال شدن ناگهانی ذهن :دی خلاصه حرص میخورم که پس کجا حرفام رو منتشر کنم؟ از این رو منی که قصد داشتم کلا از بیان برم احتمالا یه مدتی ستاره‌ام تند تند روشن بشه. می‌دونم کسی خوشحال نمیشه ولی خب، خودم خوشحالم از نوشتنم.

 

۹_ می‌دونستید سحر امامی هم‌شهری منه؟ #صرفا_جهت_پز :دی

 

۱۰_ تازه امام جمعه‌ی شهرم تووهمون جمعه که جنگ شروع شد با لباس نظامی نماز جماعت رو خوند. امام جمعه‌ی دیگه‌ای هم از این آپشن‌ها داره یا مال خودمون رو ببرم تو گینس ثبت کنم؟ قشنگ هیبت و جذبه امام جمعه‌امون حس و حال شیرمردان جنگاور صدر اسلام رو تو آدم زنده می‌کنه. از الان دلم خواست برم بشینم مصلی منتظر باشم سخنرانی حماسی‌اش رو بشنوم. 

 

۱۱_ دیشب حالم خوب نبود. احتمال انفجار پیجری رو از یه منیع معتبر شنیده بودم و ترسیده بودم. می‌دونید؟ به این نتیجه رسیدم که نباید ادا در بیارم. شجاعت به معنی نترسیدن نیست، به معنی با وجود ترس پا پس نکشیدنه. به قرآن پناه بردم. آیه‌ای اومد با این مضمون که در سختی‌ها و طوفان یاد خدا می‌افتید اما به ساحل که رسیدید خیالتون راحت میشه که امن و امانید و خدا رو یادتون میره. اونقدر خجالت کشیدم.... 

 

۱۲_ به آسمون نگاه می‌کنم، میگم خدایا نویسنده تمام قوانین طبیعت تویی. اینکه F_35 با چه سرعتی حرکت کنه و چه اثری به جا بذاره به مقاومت هوا و اثر جاذبه و سوخت و وزن و... یه عالم گزاره بستگی داره که بشر خیال کرده فرمولش دستشه و می‌تونه هرطور میخواد ازشون استفاده کنه. ولی تو اگه بخوای هوای جلوی F_35 میشه سنگ! تو بخوای جاذبه میشه براش صد برابر! تو بخوای سوخت اصلا باعث حرکت نمیشه! تو بخوای حتی قوانین زمان تغییر می‌کنه. سخت‌تر از گلستان کردن آتش و نصف کردن دریا و شق القمر و زنده شدن مرده که نیست! خدایا همه‌اش دست خودته. رحم کن به شیعه‌خانه‌ی امام زمان...

درسته که نه اسلاممون درست حسابیه نه تشیعمون واقعی اما... به دعای فرج خوندن‌های سر صف مدرسه‌هامون، به اذانی که تو خیابون‌های شهرهامون شنیده میشه، به اشک‌های ماه محرممون، به یاعلی گفتن‌هامون موقع خداحافظی، به صلوات فرستادن‌هامون وقتایی که برق میومد...  خدایا خودت رحم کن. به من نه، دار و ندار من فدای امام زمان... به بچه‌ها رحم کن... دارم می‌میرم برای بچه‌ها.من برای بچه‌های غزه می‌سوختم... اینها بچه‌های ایرانن! خدایا من برای یه دختر کاپشن صورتی داشتم دیوونه میشدم! چندتا دختربچه‌... چندتا ریحانه... 

امنیت داشتیم اما کفران نعمت کردیم، خدایا غلط کردیم... خدایی که عذاب قوم یونس رو برگردوندی... رحم کن....

 

۱۳_ دلم یه پناه می‌خواد... کسی که حرف‌هام رو، نگرانی‌هام رو، ترس‌هام رو، غصه‌هام رو بشنوه و درکم کنه. اینجا همه نهیب می‌زنن که قوی باش! شهر تو که طوری نشده! آره نشده ولی اگه شده بود حداقل داشتم یه کاری می‌کردم و مشغول بودم و سرم گرم میشد. الان البته وقتشه که آماده بشم... فرصته... عین فرصت طوفان الاقصی تا امروز که هرکس نشست و نق زد زمانش رو باخت، هرکس به اماده شدن پرداخت الان می‌دونه باید چی کار کنه و چطور به درد بخوره...

به هر حال، غمگین و نگران بودن منافاتی با قوی بودن داره؟ یا نیازمند درک شدن و هم‌صحبتی همدلانه نشونه ضعفه؟ خجالت میکشم از گفتن احساساتم و نیازهام...

 

۱۴_ به ماهان گفتم بره کلاس تیراندازی، ضرر که نداره؟ احتیاط شرط عقله‌. الان یادم افتاد باید امروز کلاس رانندگی هم ثبت نام می‌کردم. کسی که از فردای خودش خبر نداره، شاید نیاز شد رانندگی هم بلد باشم. کلاس تیراندازی رو خودم هم باید برم. بازهم ضرری که نداره. هرچی آماده‌تر بهتر. اصلا الان هم نیاز نشد تو جنگ امام زمان که نیاز میشه! شما پیشنهاد دیگه‌ای ندارید؟

 

۱۵_ از حال و احوال خودتون چه خبر؟

میخک ۴ ۹
سجاد ...

دلم روشنه که آخر این اتفاقات منجر به ظهور بشه ...

امیدوارم 

به همین امید زنده‌ام اصلا

پیچند ‌‌

من بیشتر از هزارتا پست طویل تو اینستا دارم. زورم میاد حذف کنم.

منم راستش الان شاید بتونم از نسخه وب وارد شم و پاک کنم اکانتم رو، اما دلم نمیاد 

امیدوارم کارم زیاد اشتباه نباشه :`)



به سلامتی رسیدید تبریز؟ 

پیچند ‌‌

آره. ولی اینجا هم آروم نیست زیاد.

آره اول تهرانه دوم تبریز، فقط از جهت جمع بودن خانواده بهتره. 

انشاءلله که خیره :`)

.... ...

خصوصا به اون صلوات بعد برق اومون خدا رحم می کنه

🙂

پس تا اینجا شد هلال احمر، رانندگی، تیراندازی

خوف و حزن تو از دریای شعور و شرفت بلند میشه، چرا نادیده اش بگیری، می فهممت. شاید یک هفته است برای غزه کمتر غصه خورده ام، چون سرم گرم تهران شده، تو هم اگه بودی توی تهران  یا تبریز،  کمتر فکر و خیال و اینها داشتی

دعا کن 

برای معنویت 

والا :))))


و مطالعه زندگی‌نامه الگوهای مقاومت 

لطف داری هفت نقطه...
ان‌شاءلله....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان