نع

نع اسم رمز یه نفریه که از خیلی قبل‌ میشناسمش. همکلاسی دوران ابتدایی‌ام بود. بعدتر با من اومد نمونه دولتی اما کلاس‌هامون جدا بود و فقط تو حیاط مدرسه می‌دیدمش. دوران دبیرستان هم من دوباره نمونه قبول شدم اما اون رفت مدرسه غیرانتفاعی.

سال کنکور رسید. جفتمون خراب کردیم. نع تو یه رشته بدون کنکور تو دانشگاه آزاد انتخاب کرد. من وضعم از نع بهتر بود. انتخاب‌های میتونستم داشته باشم اما پشت کنکور موندم. 

سال بعدش من فرهنگیان قبول شدم. بلافاصله پا گذاشتم تو تشکیلات و با یه خلاء عظیم رو به رو شدم. منی که حتی خودم رو هم درست نمی شناختم مجبور شدم به مدیریت یه تشکیلات سنگین تو یه اوضاع قمر در عقرب سیاست‌زده‌. مهارت‌های اجتماعی که بهشون می‌نازیدم حسابی به چالش کشیده شد‌. اون طرف نع داشت رو ارتقای فردی‌اش کار می‌کرد و مهارت یاد می‌گرفت. 

سال بعدش من متاهل شدم. نع شد خانم مجری. یعنی از اون موقع شروع کرد به ذره ذره به چشم اومدن تو محافل کوچیک و...

سال بعدش مسئولیت تشکیلاتی‌ام رو تحویل دادم و رفتم سر خونه زندگی‌ام. همون سال نع معروف شد. دیگه تو برنامه‌های حسابی و مهم دعوت میشد. 

سال بعدش که میشه این سالی که داره تموم میشه. نع یه مجری سرشناس شده. پیجش بازدید میخوره بیا و ببین. حق اجراش هم که... تازه استخدام ریمی روابط عمومی یه ارگانی هم شده تازگیا. برنامه ماه رمضون رو سپردن به خانم نع، هر روز می‌بینمش. 

و من؟ 

به قول حاج خانم، حسادت اونه که از پیشرفت دیگری ناراحت بشی. ابدا حسادت نمیکنم و خیلی هم براش خوشحالم. اما حس عقب موندن دارم. از وقتی یادم میاد همیشه این حس رو داشتم. مقایسه خوب نیست درسته، فقط به خودم نگاه میکنم و می‌بینم یه عالم ظرفیت و استعداد فعال نشده دارم. حرص میخورم از رکود اما به شدت تنبلم. اینا باهم جور در میاد؟ چرا حرکت نمیکنم؟ چرا انگار به زمین دوخته شدم؟ 

دلم میخواد مثل نع منم رو یه حوزه تمرکز کنم و تا تهش برم. از رها کردن خسته شدم. از بعد ازدواج هی کارهای مختلف رو برمیدارم و نیمه کاره رها می‌کنم. دوره‌هام نصفه و نبمه، پروژه‌هام نصفه نیمه، زندگی‌ام نصفه نیمه...

 

من آدم بهتری شدم به لطف خدا

بزرگتر شدم 

اما 

این تمام من نیست...

میخک ۱ ۱۱

تازه برف هم اومده

اولین سالگرد ازدواجمه 

خیلی برنامه ها داشتم اما امروز...

سید میشه به عنوان کادوی سالگرد سورپرایزمون کنی و خودت پا شی سخنرانی کنی؟ 

نمیشه بگن همه‌ی اینها عملیات فریب بود؟ دروغ رسانه ای بود؟ 

می‌دونم شما جزء اون دسته "پیروان مکتبی هستیم که دروغ گفتن را حتی برای عملیات روانی صحیح نمی‌دانیم" هستید، اما دله دیگه...

میدونم نمیشه اما...

سید میشه زنده باشید؟ 

 

میخک ۸ ۸

پروزه ی احیای ۱۴۰۴

ارشد ندادم. سر یه مسئله‌ی خیلی خیلی ساده. حس میکنم گند زده شد به یه سال از عمرم. اعصابم وحشتناک خورده. از دست خودم و از دست کسایی که... بیخیال. هفتاد درصد تقصیر خودم بود. حالم بده. نیاز دارم که خودم حال خودم رو خوب کنم. نیاز دارم یه پروژه اساسی برای نجات این سال هدر رفته از عمرم برنامه ریزی و شروع کنم.

این یه سال رو چطور میتونم نجات بدم؟ اول از همه باید برم جدی جدی دنبال گواهی‌نامه. این تنها چیزیه که ازش مطمئنم فعلا. خیلی هم خوبه (و لازم!) منتها اصلا کافی نیست.

دوره نویسندگی خلاق ثبت نام کنم؟ دو به شکم که اون تاثیر رو بذاره یا نه، یا اصلا جدی بگیرمش در آینده یا نه.

باید امسال (منظور سال بعد) حتما حتما جشنواره تدریس برتر مقام بیارم. باید تو جشنواره قرآن عترت هم مقام بیارم. میخک بشینی سرجات و بگی حسش نیست میزنم تو دهنت خون بالا بیاری‌ها!!! سه روز فرصت داری بشینی یه داستان درمورد سوره انسان بنویسی. برای تدریس هم قشششششنگ وقت بذاریا. هول هولکی از سر وا کنی میزنمتا...

باید معدلم رو ببرم بالا. یه ترم تاثیر چندانی نداره ولی بازهم میتونه کمک کننده باشه. باید موقع فارغ التحصیلی یه معدل قشنگتر از خودم تو کارنامه ثبت کنم. چطور شد؟ ناکافی ناکافی ناکافی...

پکیج مدرسان شریف ۷ میلیونه. جالب شد. بخرم یا بذارم ماه بعد؟ از حنانه پرسیدم که ارزشش رو داره یا نه. جواب بده تا تصمیم بگیرم. واقعا از حالا باید شروع کنم. اشتباهی که پارسال کردم این بود که ندونستم چقدر مطالبش سخته و گسترده و زیاده، خیلی خوش و خرم و آروم آروم شروع کردم به خوندن و واقعا نرسیدم. اشتباه دومم این بود که زود ناامید شدم. در حالی که با درصدهای تباه هم درمیان بعضیا. سهل و ممتنعه. نه اونقدر سخت میگیریم نه اونقدر آسون. هر درس رو ۳۰، ۴۰ درصد بزنم اگه فک کنم دو رقمی بشه آورد (واقعا در این حد هیچکس ارشد نمیخونه!...) می خونم با عشق. میخونم برآی لذت یادگیری. حنانه می‌گفت کلا درک کردنی و فهمیدنیه. درک و فهم با مدل کنکور خوندن به دست نمیاد. راحت می‌خونم، اما می خونم. انشالله...

یه چیزی در گوشی‌ بگم؟ این موضوع پنهان‌ترین زوایای غار ذهنی منه. من به مادری همزمان با دانشجوی ارشد بودن فکر میکنم. برای زنی که یک عالم برنامه‌های بزرگ واسه آینده‌اش داره زمان خیلی مهمه. الان مامان‌ها میان میگن ممکن نیست و پودر میشم و.... ولی خب ارشد طبق دیده‌های خودم در اون حد وقت‌گیر نیست. و تو یه سال مرخصی (حتی میشه کردش دو سال بدون حقوق، هوم؟) آدم نیاز داره در جامعه حضور پیدا کنه و یه هوایی تازه کنه. کار رو سخت میکنه اما صرفه جویی در وقته. الان مامان‌ها مجددا میان میگن به هیچ وجه امکان نداره و این افکار خام رو از سرت بیرون کن و تا مادر نشدی بشین درست رو بخون و‌... 

به هر حال، حتی اینم نشد، این یه سال باید پوشه‌ی مطالعه و کسب آمادگی برای مادری رو تو ذهنم فعال کنم. من به هر حال یه زمان باید مامان بشم نه؟ با این اوضاع تا صد سال دیگه هم آماده مادری کردن نیستم و نخواهم بود. بابد یه تکونی به سلامت روح و روان و جسم خودم بدم. این گزینه شامل ریز موارد زیادیه که هنوز خودم هم دقیق درموردش نمیدونم. 

نباید بذارم مدرسه ۱۰۰ درصد وقتم رو بگیره. به قول آقای نون الف، تعادل تعادل تعادل...

دیگه چطور میشه این یه سال رو نجات داد؟ هیچکدوم به نظرم کافی نیستن... سال مهمی بود... همچنان حالم خرابه و سرم پر از درد. تو ۶ ماه از سال کلی شعر و داستان بنویسم، گواهی‌نامه بگیرم و برای ارشد بخونم، ۶ ماه بعدی معلم خوبی باشم و همچنان ارشد هم بخونم و گوشه چشمی هم به مادری داشته باشم حس میکنم با اندازه کافی وقت گیر هست... اما... راضی‌ام نمیکنه.... امسال نباید اینقدر معمولی بگذره... 

حفظ چطوره؟ هوم؟ از حفظ جز سی شروع کنیم که آسونترینه و موقع مدرسه حفظش بودم. هی! میخک خیلی زشته که جز سی رو حفظ نیستی! 

یکم قشنگ شد نه؟ 

شما باشید دیگه چی به این پروژه اضافه می‌کنید؟ 

واقعا واقعا باید این عصبانیتم رو حفظ کنم و یه سال با عزم راسخ پاش وایستم... خدایا به امید تو...

 

 

 

+ نمی‌دونم بیان باقی میمونه یا نه. اگه موند انشالله هر ماه میام گزارش میدم...

میخک ۴ ۵
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان