اندکی مقاومت
۱_ پست قبل فقط جنبه طنز داشت. وگرنه مد شدن این دست کارهای خیریه خیلی هم خوبه. برای شهر من مسبوق به سابقه نیست و کاملا نوآورانه به حساب میاد پس طبیعیه که آدم اولش تعجب کنه. حتی این موکبهای خیابانی هم تو شهر من خلاقیت به حساب میومد و دو سه سال بود که داشت رونق میگرفت. تازه داشتیم خوشحال میشدیم که شهر ما هم بله :) الان از تو موکب میری پذیرایی برمیداری، دهنت رو باز میکنی که بکی احسان امام حسین (ع) کارتخوان میذارن جلوت D: اونم با چه قیمتی! شوکه کننده است ولی خوبه ^~^ الحمدالله :)
۲_ نیم ساعت کنار میز ایران همدل وایستادم. تو همین نیم ساعت اونقدر طلا دیدم که به عمرم ندیده بودم. قسمت تاثیرگذارترش اینجاست که اکثرا سرویس ازدواجشون رو خانمها داشتن میدادن. خداوکیلی سرویس ازدواج واقعا چیز خاصیه، اصلا فارغ از بار مادی بار معنایی خاصی برای آدم داره. یادگاری مهمیه خب... یا حتی از اون بالاتر حلقههای ازدواجشون رو میدادن! گوشوارهی گوششون رو همونجا زیر روسری در میآوردن و اهدا میکردن...اینها جنبه ذخیرهی پسانداز نیست دیگه، این همهی دارایی اون خانمهاست.
۳_ یه دختر بچه اومد گوشوارهاش رو داد. گوشوارهاش هم خیلی خیلی سبک بودها، قیمتی نداشت اما وسعشون همین بود خب... من گفتم آقا من این گوشواره رو میخرم و به صاحبش هدیه میکنم. دختر قشنگم شما میخواید قد پول گوشواره کمک کنید به مقاومت؟ خب کردید. اینم هدیهات عزیزم. قبول نکرد. مامانش هم قبول نکرد. گفت چیزی که دادم رو پس نمیگیرم. یاد دیالوگ ام وهب افتادم...
۴_ زینب شریعتمدار میگفت رفته بودیم عیادت جانبازان پیجری. یه پسری بود بیناییاش رو کامل از دست داده بود. حالا پسر حزب اللهی و رزمنده هم نبودها، یه شهروند کاملا عادی بود. مادرش برای دوباره دیدن و شفا گرفتنش دعا میکرد. پسره عصبانی شد گفت من چشمی که دادم رو پس نمیگیرم. چقدر اموهبها زیاد شدن...
۵_ یه سخنران از لبنان اومده بود برنامه. مرد تقریبا جوونی هم بود. چهل ساله میشد نهایتا. همونجا تو برنامه بهش زنگ زدن و گفتن دامادت شهید شده. زنش و دخترش همچنان تو جنوب لبنان بودن. هیچی نگفت. حتی به روش نمیآورد. اگه مترجم به ما نمیگفت که این تماس اتفاق افتاده اصلا نمیافتادیم. تو سخنرانیاش هم حتی یه اشاره نکرد. بعد من اون پشت مشتها شر شر اشک میریختم... سخنران با صلابت و قاطعیت از سنتهای الهی میگفت و از قطعی بودن پیروزی به شرط جهاد مخلصانه. از موضع قدرت صحبت میکرد کامل، من جلوی اشکهام رو نمیتونستم بگیرم ولی.
۶_ نمیتونم طلاهام رو بدم. پولی که میشه باهاشون طلا خرید رو میدما، منظور از نظر قیمت شاید فرقش خیلی خیلی نباشه. اما... خانمها میفهمن چی میگم؟ این چه وابستگی مسخرهایه که به طلاهام دارم؟ مخصوصا وقتی با حقوق خودت خریده باشی. نه که از پولش، از قشنگیآش نمیتونم دل بکنم. خدا منو ببخشه. خدا هدایتم کنه واقعا :[ من برعکس تازه عروسها النگوی خاصی ندارم. پساندازم رو جمع کردم و دوتا رینگ نازک گرفتم. میخواستم دوباره پول جمع کنم و یه دونه دیگه بخرم که تو دستم قشنگ دیده بشه. پس اندازی که تا الان جمع شده بود رو دادم. ولی خود طلا رو نمیتونم. لشکریان طلا واقعا شیرزنن. من نمیتونم...
۷_ کسی اینجا از کاروان "الی بیت المقدس" شنیده بوده؟ پسر عجب چیز خفنی بوده!!! (باوجود تباه شدن پایانش) واقعا چطوره که هییییییییچ خبری ازش نشنیدیم؟ کتابش رو بخونید تازه به لزوم طوفان الاقصی پی میبرید. راهش طوفان الاقصی بود ولاغیر. فلسطین بدون طوفان الاقصی ذره ذره نابود میشد، میمرد و هیچکس از مرگش خبردار نمیشد! کتابش رو بخونید به برکت طوفان الاقصی پی میبرید! روحت شاد آقا یحیی که واقعا ما مردهها رو زنده کردی! واقعا جان بخشیدی به جهان بی روح و خفته! تو دنیا رو بیدار کردی آقا یحیی! دمت گرم... دمت گرم... کتاب "الی بیت المقدس" رو بخونید و با پایان به شدت تلخش حرص بخورید تا بفهمید طوفان الاقصی باید اتفاق میافتاد و جه خوب شد که اتقاق افتاد. هیچ راه مسالمت آمیزی برای قضیهی فلسطین وجود نداره...
۸_ تو سخنرانی خانم شریعتمدار یه جا به تحریم کالاهای اسرائیلی اشاره میکرد و من خیلی شیک سینه جلو داده و سر تکون میدادم، که یهو اسم دامستوس رو آورد. گریهام گرفت. واقعا واقعا گریهام گرفت. با پشت دست کوبیدم رو پیشونیام. این همه ادعام میشه اون وقت خودم تو بدیهیات موندم...
۹_ این روزها از اهمیت امنیت بشار اسد میگن. هیچ نظری درموردش ندارم. برای من الان آقای حوثی فقط مونده. تو رو خدا مراقبشون باشید :`) یمن برای من نماد قدرت و شجاعت و جسارته. یمن برای من ایران اوایل انقلابه. درد و بلاش بخوره فرق سر مصر و عربستان. یاد شب شهادت سید حسن افتادم که خانم ح میگفت میخوام یه بلیط یه طرفه بگیرم و برم یمن و دیگه برنگردم. نذارید یمن احساس تنهایی کنه. هواش رو داشته باشید :`)
۱۰_ بعد وعده صاق۱ نسبت به وعده صاق۲ مطمئنتر بودیم. الان هم نسبت به قبل وعده صاق۲ دلمون آرومتره. درسته یکم برای دیر به دیر بودن پاسخها حرص میخوریم اما اطمینان قلبی داریم و خودش خیلیه. الان واقعا وقت تخریب رئیس جمهور و دولت نیست. وقت جنگ داخلی نیست. اتفاقیه که به هر حال افتاده. الان شرایط پر التهابیه و ملت نیاز به آرامش دارن. من نمیگم انتقاد نکنیم، ولی انتقاد رو همینجوری تو مجازی نوشتن و رفتن که چی؟ که چند سال بعد بکی دیدی گفتم؟ اگه میخوای حل شه بیفت دنبالش با اصولش مطالبهگری کن. انتقاد با پمپاژ حس منفی و احساس بدبختی باید فرق داشته باشه، مخصوصا تو شرایط جنگی! دولت کار نمیکنه؟ مشکلات مردم رو حل نمیکنه؟ بیا کمکش بده تا حل کنه! بدو دنبالش خلاهاش رو پر کن! پس کی میخوای جهادی کار کنی؟ اصلا مگه کار جهادی غیر اینه؟ نذار مردم احساس بدی داشته باشن. به پای این دولت نوشته میشه؟ به درک! الان جمهوری اسلامی مهمه! الان مهمه که شرایط داخلی ایران آروم باشه....